پنجشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۸

تاثیر نماز بر خود شکوفایی انسان از دیدگاه امام صادق علیه السلام

تاثير نماز بر خود شكوفائي امام صادق (ع : ( نمازي كه از ترس جهنم خوانده شود ، نماز غلامان است. نمازي كه به سوداي بهشت خوانده شود ، نماز تجارت پيشگان است. اما نماز اولياء الهي نمازي است كه با عشق به خدا اقامه مي شود. "خود شكوفائي " ( self – actualization) در مفهوم عمده و كلاسيك خود ، نخستين بار توسط " كورت گلداشتاين " ( روانپزشك آلماني 1965 ـ 1878 ) مورد بحث و بررسي قرار گرفت ، او خود شكوفائي را به صورت توانائي نيرومند ذاتي موجود در هر فرد ، كه موجب شكوفا شدن استعدادهاي مثبت او مي گردد ، تعريف نمود .(1) ( شكوفا كردن فطرت نيك دروني ( گلداشتاين معتقد بود ، براي آن كه انسان به موفقيت هاي بزرگ دست يابد ، بايد با محيط اطراف و زندگي خود به بهترين نحوه ممكن ، كنار بيايد و چنانچه محيط و زندگي ، هر روز ضربه سنگين تري بر پيكره انسان وارد كردند ( مثلا موجب بيماري انسان شدند ) انسان بايد سعي در بهبود روش مقابله خود ، با اين قبيل مشكلات بنمايد تا بدين ترتيب به مرزهاي " خودشكوفايي " ( درك و فعال نمودن همگي استعدادهاي خود ) نزديك شود . در اين مورد ، روانشناس ديگري به نام “ كارل راجرز ” ( 1987 ـ 1902 ) نشان داده كه انسانهايي كه توانائي فرمان دادن به خود ( self – direction ) را پيدا كنند و در حقيقت بر كنترل كامل افكار و افعال خود ، موفق شوند به خود شكوفايي ، كه والاترين درجه انسانيت است ، نائل خواهند شد . از ديگر معتقدان به نظريه خود شكوفائي كه آن را با مفاهيم عالي عجين كرد و به اوج قدرت رسانيد “ آبراهام مزلو ” است . ( روانشناس آمريكائي 1970 ـ 1908 ) تحقيقات گسترده و مطالعات عميق “ مزلو ” پيرامون اين قبيل مقولات ، سبب تكوين شاخه اي قدرتمند و پويا در روانشناسي امروز ، موسوم به “ روانشناسي انسان گرا ” گرديد . او در مقدمه يكي از كتابهايش ( toward a psychology of being) (2) مي نويسد : "اگر قرار باشد معنايي را كه روانشناسي انسان گرا ، برايم داشته است ، در يك جمله بيان كنم ، مي گفتم : تركيبي گلداشتاين ، با روانشناسي فرويد ، كه كل آن با روحيه علمي كه از استادانم در دانشگاه ويسكانسن ، آموختم پيوند خورده است ". " مزلو " خود شكوفائي را بالاترين و برترين نياز انسان مي دانست ، كه پس از ارضاي سلسله مراتب نيازهاي پايين تر انسان از جمله نيازهاي جسمي ( مثل غذا و مسكن ) ، نيازهاي ايمني ، تعلق و محبت ، نياز به احترام ، نياز به دانستن و فهميدن ( كه بعدا اضافه كرد ) ، مطرح مي شود ، او خود شكوفائي ( نياز به تحقق خود ) را در مورد 49 نفر از اشخاص سرشناس جهان ( زنده و مرده ) از جمله " انيشتن " ، " آبراهام لينكلن " ، " باروخ ايپسنوزا " ، " بنديكت "(3) و .. مورد توجيه و بررسي قرار داد. "مزلو " بيان نمود : " در افراد معمولي ، انگيزش در پي جبران " كمبود " يعني كمبودهاي ارگانيزم ( چه جسماني و چه رواني ) است يعني آنها در صدد ارضاي نيازهاي پايين ترند ولي افراد عالي ( خود شكوفا ها ) خواستار متحقق ساختن استعدادهاي دروني و بالقوه خود و شناخت و فهم دنياي پيرامونشان هستند " .(4) او نيازهاي عالي افراد خود شكوفا را فهرست مي كند و آنها را “ فرا نياز ” نام مي نهد ، از جمله اين فرا نيازها مي توان به " حقيقت " ، " قاطعيت " ، " يگانگي و تماميت " ، " فرار از دوگانگي " ، " سر زندگي و شادابي " ، " يكتايي " ، " كمال " ،" نظم " ، " عدالت " ، " سادگي " ، " استغناء " و جامعيت و .. اشاره نمود .(5) مزلو ، نتيجه وصول به اين نيازها را ، رسيدن به آرمانشهر رواني (يوسايكي شدن ) مي دانست ( يوسايكي تركيبي است از : پسيكولوژي + اتوپيا ، به معناي آرمانشهر رواني). حال اگر با اين ديدگاه كه " نماز كاملترين پاسخ براي عاليترين نيازهاست " به سراغ نظريات روانشناسان انسانگرا برويم ، متوجه خواهيم شد ، كه چگونه مفاهيم متعالي نماز قابل مقايسه با هر يك از موضوعات مطرح در اين گرايش غني از روانشناسي است . بعنوان مثال اگر به آن قسمت از نظريات " گلداشتاين " كه بهبود روشهايي مقابله با مشكلات را شرط لازم براي نزديك شدن به مفهوم خود شكوفائي مي دانست توجه كنيم و به ياد آوريم كه نماز چگونه به انسان احساس امنيت روان مي دهد و توانايي مقابله در برابر استرس ها را فزوني مي بخشد (6) و يا اگر نظريه “ كارل راجرز ” پيرامون self – direction ) توانايي فرمان دادن بخود ) را با توانايي كه شخص نمازگزار ، به مدد نماز در كنترل نفسانيات خود ، پيدا مي كند . مقايسه نماييم تصديق خواهيم كرد كه همه تعاليم اساسي نظريه روانشناسي انسان گرا ، را مي توان در آموزشهاي نماز پيدا كر د . يا اگر بخواهيم در مقابل ليست 49 نفره آبراهام مزلو ، فهرست افرادي را قرار دهيم كه صفات آنها نه تنها در برگيرنده تمام ويژگيهايي باشد كه مزلو درباره خود شكوفاها ، بيان مي كند ، بلكه از جهت ارتباط با غيب و معنويت داراي ويژگيهاي برجسته مزيد برآنها هم باشد ، كافيست به جمع نوراني " نمازگزاران اسوه " اشاره نماييم . چرا كه همه اين مؤمنين ، از تمامي " فرانيازهاي " خود ، با بهره از متكامل ترين پاسخ ممكن يعني " نماز " برخوردار شده اند حقيقت ، قاطعيت ،نيكي ، يگانگي و تماميت ، فرار از دوگانگي ، كمال و همه فرا نيازهاي ديگر ، همگي در آموزشهاي نماز حضور زنده و محسوس دارند و هر كس به فراخور حال خود ، براي وصول هر يك از آنها چنانچه به نماز نزديك شود ، پاسخي عالي تر از حد تصور دريافت مي كند و “ نماز ” تكرار شكوهمند درس خود شكوفائي در پيشگاه مبداء آفرينش است . اما مفهوم ديگر از آبراهام مزلو ،در مورد خود شكوفائي به آن اشاره مي كند ، مفهوم تجربه اوج ( peak experience) است كه در خود شكوفاها ، فراوان پيش مي آيد : " تجربه اوج ، اتفاقي دوره اي و زود گذراست ، كه در آن شخص ناگهان به يك احساس ابر آگاهي و هوشياري بسيار بالا ، سرخوشي و جذبه عميق ، در آميخته شدن و همسو شدن پر انسجام با همه عالم ، دگرگوني در احساس زمان و مكان ، دست مي يابد . اين تجربه قوي غالبا در افرادي كه از نظر رواني كاملا “ سالم ” هستند ، رخ مي دهد و قرار گرفتن در برابر اين تجربه آثار مفيد و دير پايي برجا مي گذارد ."(7) " تجربه اوج " با اين كه بسيار شبيه به آنچه كه از قرنها پيش ، در مكاتب رازوارانه شرق دور . به نام تجربه " پرواز به ملكوت آسمان " ( nirvana) ، يا شبيه به تجربه سوختن در آتش درون ، پرش به ورطه و " رهايي " در تعاليم عرفاني دون خوان به كارلوس كاستاندا و يا حتي شبيه به آن چه در عرفان اسلامي و ايراني ، از آن با عنوان " حيرت " و " فنا " نام برده شده مي باشد. اما چنانچه بخواهيم براي آن مفهومي جامع تر و همه شمول تر را پيدا كنيم ، كافيست كه باز هم به “ نماز روي نماييم و به آن بعد نماز توجه كنيم كه غرق در مضامين عارفانه است . شايد كمتر كسي به اين نكته فكر كرده باشد كه منطور از كلمه “ شما ” در سومين سلام نماز ( السلام عليكم و رحمه الله و بركاته ) كه تنها سلام واجب نماز است ، به كيست ! و اين " سلام بر شما " خطاب به چه كساني اطلاق مي شود ؟ عارفان نماز اين سلام نماز را " سلام عارفانه " آن دانسته اند ، كه خطاب به همه هستي و آفرينش و خطاب به همه موجودات حاضر در آن ، از ذرات كوچك اتمي گرفته تا كهكشانهاي بي انتها سر داده مي شود . چرا كه همه اين اجزاي آفرينش ، بدون استثناء مشغول حمد و ثناي الهي اند و پيوسته و مداوم ، توحيد را اقرار مي كنند و شايد به واسطه اين حمد و تسبيح دايم و ابدي ، مورد خطاب تنها سلام واجب نماز قرار مي گيرند . بدين ترتيب نمازگزار ، پس از فرستادن سلام بر نبي گرامي اسلام (ص) ( السلام عليك ايها النبي و رحمه الله و بركاته ) و سلالم بر همه بندگان صالح خدا ، از جمله خودش ( السلام علينا و علي عباد الله الصالحين ) سرانجام بر تمام اجزاي آفرينش سلام مي فرستند و اين جلوه اي شكوهمند از " در آميخته شدن و همسو شدن پر انسجام با عالم " كه در " تجربه اوج " از آن بحث مي شود ، در خود دارد . و اضافه بر آن ، اين كه نمازگزار حقيقي ، يعني آنان كه به تعبير امام صادق (ع) ، " نماز عاشقانه " به جاي مي آورند در راز و نياز با معبود خويش ، به چنان جذبه و خلسه اي وارد مي شوند و چنان از حيطه زمان و مكان خارج مي گردند كه حتي اگر تير دردناك و سهمگين از پاي مباركشان بيرون بكشند ، هرگز از آن سرخوشي و جذبه عميق خارج نمي شوند . و چه عاشقانه بود نماز علي (ع) و چه زيباست تعبير جاودانه علي (ع) از عشق .. آري ! او كه در قبله " نماز" به دنيا آمد و در محراب " نماز " رستگار شد و اين گونه " عشق " را براي آفرينش ، عظمت و معنا بخشيد و جاودانه كرد . و چه ملكوتي است ، نماز فرزند علي(ع) و حضرت امام زمان ( عج ) ، كه جهان در انتظار عدالتش خون مي گريد . و چه عطشي است بي پايان ، عاشقانش را براي اقامه نمازي با امامت او … ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1-ترجمه فارسي روانپزشكي كاپلان ـ سادوك جلد اول صفحه 545 اين كتاب در سال 1371 توسط آقاي احمد رضواني ترجمه و بوسيله انتشارات فرهنگي آستان قدس رضوي به چاپ رسيده است . ( به سوي روانشناسي بودن ) 2- راث بنديكت ” جزو استادان مزلو ، در دانشگاه ويسكانن است . او همان كسي است كه تحقيقات وسيعي در مورد تاثير اجتماع و فرهنگ بر شخصيت انسان انجام داده است ( رجوع كنيد به نكته بيست و نهم از همين مجموعه مقالات ( تاثير نماز بر ثبات شخصيت ) 3- روانشناسي شخصيت سالم ” اثر : آبراهام مزلو ، ضمنا براي مطالعه بيشتر مراجعه كنيد به مقاله انديشمندانه آقاي مسعود آذربايجاني تحت عنوان : “ انسان كامل ” در شماره نهم فصلنامه وزين : حوزه و دانشگاه 4- روانشناسي شخصيت سالم ” اثر : آبراهام مزلو : ضمنا براي مطالعه بيشتر مراجعه كنيد به مقاله انديشمندانه آقاي مسعود آذربايجاني تحت عنوان : “ انسان كامل ” در شماره نهم فصلنامه وزين : حوزه و دانشگاه 5- رجوع كنيد به نكته بيست و يكم از اين سلسله مقالات ( تاثير نماز بر احساس امنيت رواني ( 6- ترجمه سيناپس كاپلان ـ سادوك جلد اول ـ صفحه 52 http://imamalmontazar.blogspot.com

شنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۸

عدالت از دیدگاه امام علی (ع) جد بزرگوار امام زمان(عج)

ربسمه تعالي ديدگاه امام علي(ع)درباره عدالت در حكومت اسلامي دكتر محمد مولايي1 چکيده موضوع عدل و عدالت يکي از مباحث مهم دين مقدس اسلام است و مهمترين منبع آن قرآن، سنت است. در ميان فرقه هاي مختلف اسلامي شيعيان عدل (الهي) و امامت را جزء اصول دين خود مي دانند. مظهر عدل و عدالتخواهي علي (ع) اولين امام آنها مي باشد. امام علي (ع) عدالت را يک تکليف و وظيفه الهي بلکه يک ناموس الهي مي داند. نهج البلاغه اثر جاويدان امام علي (ع) است که در آن عدالت اجتماعي به صورت يک فلسفه و يا نظريه اجتماعي، سياسي و اقتصادي مورد توجه قرار گرفته است. در اين تحقيق ديدگاه امام علي(ع) درباره معني و مفهوم عدل و عدالت،مزاياي آن و راهكارهاي رسيدن به عدالت اقتصادي در يك حكومت اسلامي مورد مطالعه قرار مي گيرد.شكي نيست كه يكي از مظاهر توسعه يافتگي برخوداري عامه مردم از رفاه نسبي اقتصادي مي باشد و تحقق چنين امري از ديدگاه اسلام در احقاق حقوق مشروع هر فرد در جامعه توسط حاكمان عادل، متقي و ساده زيست ميسر مي باشد و اين همان اصولي است كه امام علي(ع) بدان توجه و تاكيد داشته است. واژگان كليدي:امام علي(ع)-عدالت-عدالت اقتصادي-حكومت اسلامي 1-مقدمه عدالت در لغت به معناي برابر سازي و توازن است و در مفهوم اجتماعي، هرگاه حق هر صاحب حقي به او داده شود مي گويند عدالت رعايت شده است.بنابراين عدالت اقتصادي-كه يكي از مظاهر عدالت اجتماعي است- به معناي رعايت استحقاق ها و دادن حقوق اقتصادي افراد است. تعريف مذكور از عدالت اقتصادي ما را به اين نكته رهنمون مي سازد كه برابري در حقوق و امكانات و بر قراري تعادل در جامعه ،هميشه همراه با عدالت نيست و هر گونه برابري و تعادل بدون رعايت حقوق صاحبان حق، نوعي بي عدالتي به حساب مي آيد.بنابراين عدالت اقتصادي چيزي غير از تعادل اقتصادي است و دليل ناكام ماندن بسياري از تئوري هاي اقتصادي در جهت تامين عدالت اقتصادي،برابر دانستن مفهوم عدالت و تعادل بوده است،در صورتي كه بسياري از تعادل هاي اقتصادي موجب بروز شكاف طبقاتي و محروم شدن عده اي از حقوق خودشان گرديده است.براي نمونه تاكيد اقتصاددانان بر تعادل عرضه و تقاضا و مكانيزم بازار را مي توان مطرح كرد: اگر دخالت دولت و حاميان اجراي عدالت نباشد مكانيزم هاي موجود، تعادل در عرضه و تقاضا رابوجود مي آورند،ولي اين تعادل به بهاي خارج شدن عرضه كنندگاني است كه ياراي رقابت با غول هاي اقتصادي را ندارند يا موجب خارج ساختن نيازمنداني است كه از صف متقاضيان به دليل فقر و محروميت بازمانده اند و اين امر باعث عميق تر شدن شكاف طبقاتي و خدشه دار شدن ريشه هاي عدالت در جامعه مي گردد. مكتب اسلام با الهام از آيات قرآني و روايات پيشوايان ديني كه بر اقامه عدل و قسط در جامعه انساني تاكيد دارند،به عدالت اقتصادي به عنوان يكي از اصول اقتصاد اسلامي مي نگرد و از آن جا كه هدف از بعثت انبيا تحقق عدالت اجتماعي است، بر عدالت خواهي در همه ابعاد اجتماعي،سياسي،فرهنگي و اقتصادي پافشاري مي نمايد.به عنوان مثال قرآن كريم فلسفه تشكيل حكومت ها و بعثت انبيا را اقامه قسط و عدل و حل اختلافات گوناگون بين مردم دانسته است(سوره بقره آيه 113و حديد،آيه 25). ساير مكاتب اقتصادي نيز هدف حقوقي جامعه را تامين مصالح اجتماعي دانسته اند،با اين تفاوت كه مكتب اسلام علاوه بر تكاپو و تلاش براي تامين مصالح اجتاعي،هدف نهايي جامعه را تكامل معنوي انسان ها و تقرب به در گاه الهي مي داند،در صورتي كه مكاتب غير الهي به دليل اعتقاد نداشتن به جهان آخرت و اكتفا به برنامه ريزي براي زندگي كوتاه دنيوي، نامين مصالح اجتماعي را هدف نهايي مي دانند.از اين جا مي توان به رابطه تنگاتنگ حقوق و اخلاق در مكتب اسلام پي برد،زيرا نظام حقوقي اسلام زير مجموعه نظام اخلاقي است و رعايت كامل احكام و قواعد حقوقي در صورتي كه با نيت خالص و به قصد نيل به كمال و سعادت يعني تقرب به خدا انجام پذيرد، نوعي اطاعت از تكاليف اخلاقي محسوب مي گردد.اين رابطه موجب معيار قرار گرفتن عدالت و جلوگيري از هر گونه ظلم و اجحاف در فقه اسلامي شده است و همه احكام و قواعد فقهي با توجه به اين اصل تنظيم گرديده اند،قواعدي چون لا ضرر يا احكام مالكيت عوامل توليد و توزيع و...همه بر محور عدالت و رعايت اسنحقاق ها مي باشند. امام علي(ع)يك شخصيت ولايي بود كه در حدود 4 سال و 9 ماه در يكي از پهناورترين ممالك جهان حكومت كرد.وي نظرات مختلفي در زمينه مسائل ديني،اجتماعي ، سياسي و اقتصادي دارد كه به عنوان يك حجت براي رفتار مسلمانان و پيروان آن حضرت تلقي مي گردد.مهمترين كتاب و سند معتبر از انديشه هاي امام علي(ع) نهج البلاغه است كه شامل خطبه ها،نامه ها و سخنان قصار آن حضرت مي باشد كه در سال 400 هجري توسط شريف رضي گردآوري شده است.در اين مقاله ديدگاه هاي امام علي(ع) درباره معني و مفهوم عدالت ، عدالت اقتصادي و راهكار هاي نائل شدن به آن در يك حكومت اسلامي مورد مطالعه قرار مي گيرد. 2- معني و مفهوم عدالت از ديدگاه امام علي (ع) از ديدگاه امام علي (ع)، عدل و عدالت داراي چندي معني و مفهوم است: 1- يكي از معاني عدل و عدالت از ديدگاه امام علي (ع)، " محق بودن هر فرد نسبت به حقي که به طور مشروع دارد، مي باشد". امام علي (ع) احقاق حقوق مردم را يك رويه اي عادلانه و از وظايف حاکم اسلامي مي داند و در اين رابطه مي فرمايد: ]خوارترين افراد نزد من عزيز است تا حق او را باز گردانم و فرد قوي در نزد من پست و ناتوان است تا حق او را بازستانم.[ (خطبه 37، نهج البلاغه، ص 91). ]مرد را سرزنش نکنند که چرا حق اش را با تأخير مي گيرد، بلکه سرزنش در آنجاست که آنچه حق اش نيست بگيرد.[ (نهج البلاغه، حکمت 166، ص 667). ]هيچ عدلي سودمندتر از بازگرداندن مظلمه و اداي ديون نمي باشد.[ (غرر الحكم1 ، ص 187). 2- معني و مفهوم ديگر عدل از ديدگاه امام علي (ع)، "انصاف" است. انصاف به معني رفتار درستکارانه و سازگار با اصول عدالت (فرهنگ معاصر، ص 153). علي (ع) در اين باره مي فرمايد: ]خداوند به عدل و احسان فرمان مي دهد. عدل، مراعات انصاف است و احسان همان بخشش و تفضل مي باشد.[ (نهج البلاغه، حکمت 231، ص 679). از امام علي (ع) پرسيدند که عدل برتر است يا بخشش؟ آن حضرت فرمود: ]عدل و عدالت هر چيزي را در جاي خود مي نهد در حاليکه بخشش آن را از جاي خود خارج مي سازد. عدالت تدبير عمومي مردم است، در حاليکه بخشش گروه خاصي را شامل است. پس عدالت شريف و برتر است.[ (نهج البلاغه، حکمت 437، ص 735). - امام علي (ع) مي فرمايد: ]به درستي که عدل و دادگري آن است که به هنگام حکم دادن با انصاف باشي و از ظلم دوري نمايي.[ (غرر الحكم، ص 220). از سخنان و کلمات قصار امام علي (ع) چنين استنباط مي شود که آن حضرت عدل را به معني مراعات انصاف در حقوق مختلف افراد در جامعه مي داند. منظور از انصاف يعني هر امري در جاي خود و متناسب با حق خود رعايت شود. به عبارت ديگر رعايت اعتدال در امور و پرهيز از افراط و تفريط به معني رعايت انصاف در امور مي باشد. نقطه مقابل عدل و عدالت، جور و ستم و ظلم در امور مختلف مي باشد و بر هر فرد مسلمان واجب است که نه تنها به ديگران ظلم نکند بلکه در برابر ظالمان ايستادگي و با آنها مقابله نمايد. 3- مزاياي برقراري عدل و عدالت از ديدگاه امام علي (ع)در يك جامعه اسلامي اسلام يکي از اصول و بنيان هاي قوام و استحکام هر جامعه را برقراري عدل و عدالت مي داند و نقطه مقابل عدل را ظلم مي پندارد که باعث اضمحلال و فرو پاشي حکومت ها در جوامع مي شود. از نظر امام علي (ع) برقراري عدل و عدالت در جامعه يک تکليف و وظيفه الهي است و اساس قوام و استمرار حکومت ها در رعايت عدالت توسط حاکمان آنها مي باشد. در اينجا برخي از نظرات علي (ع) درباره مزايا و اهميت برقراري عدل و عدالت ارائه مي گردد، امام علي (ع) مي فرمايد: 1- عدل، زيبائي و جمال حاکمان است (غرر الحكم، ص 50). 2- زيبايي سياست، رعايت عدالت در حکومت است (غرر الحكم، ص 165). 3- هر که عدالت را به کار بندد، رتبه اش والا گردد و هر که ستم روا دارد، در هم شکسته شود (غرر الحكم، ص 625). 4-عدالت را به کار گير و از بي انصافي و بي عدالتي بر حذر باش که بي انصافي کردن با مردم آنان را آواره مي کند و بي عدالتي به قيام مسلحانه وا مي دارد (نهج البلاغه، حکمت 476، ص 743). همان طور که ملاحظه مي شود، علي (ع) يکي از واجبات فردي و اجتماعي را رعايت عدل و عدالت توسط افراد در جامعه مي داند و مقابله با بي عدالتي و ظلم در جامعه را يکي از مصادر نهي از منکر تلقي مي نمايد. بنابراين، برقراري عدالت اجتماعي در همه ابعاد آن يکي از اصول مهم و با اهميتي است که علي (ع) در حکومت اسلامي هم در تئوري و هم در عمل به آن توجه داشته است. 4- راهکارهاي اجراي عدالت در يك حكومت اسلامي از ديدگاه امام علي (ع) پس از بيان اهميت و تعريف عدل و عدالت، مهمترين موضوع چگونگي اجراي عدالت در يك حكومت اسلامي مي باشد. علي (ع) چند عامل را به عنوان ابزارهاي اجراي عدالت به شرح ذيل مطرح مي نمايد: 4-1- وجود حاکمان و حکمرانان عادل و متّقي امام علي (ع) در ارتباط با وجود حاکمان و مسئولان عادل و با تقوا در جامعه و نظارت بر رفتار شخصي و اجتماعي آنان توجه زيادي مبذول داشته است. بديهي است که در صورتي مسئولان هر جامعه افرادي عادل و عدالتخواه باشند و ابتداً اين موضوع را در زندگي شخصي خود و بستگان شان اعمال نمايند، اعتماد مردم به آنها جلب شده و به عنوان الگويي مفيد مورد پيروي و احترام مردم در جامعه خواهند بود. حاکمان مسلمان بايد عدالت را براي آحاد مردم در جامعه و بدون تبعيض بين اقشار مختلف اجرا نمايند. احقاق حق مظلوم از ظالم نيز از وظايف مهم يک حکمران اسلامي است که به شدت مورد تأکيد امام علي (ع) بوده است. علي (ع) در نهج البلاغه هدف از قبول خلافت را احقاق حق مظلومان مي داند. در اين باره در روز دوم خلافت خود در سال 35 هجري مي فرمايد: ]به خدا سوگند، بيت المال تاراج شده را هر کجا که بيابم به صاحبان اصلي آن باز مي گردانم. گرچه با آن ازدواج کرده يا کنيزاني خريده باشند، زيرا در عدالت گشايش براي عموم است. آن کس که عدالت بر او گران آيد، تحمل ستم بر او سخت تر است.[ (نهج البلاغه، خطبه 15، ص 59). ]به خدا سوگند، همين کفش بي ارزش نزد من از حکومت بر شما محبوب تر است، مگر اينکه حقي با آن به پا دارم و يا باطلي را دفع نمايم .[(نهج البلاغه، خطبه 33، ص 85). ]به خدا قسم ،داد ستم ديده را از ظالم ستمگر بستانم و مهار ستمگر را بگيرم و به آبشخور حق وارد سازم، گرچه تمايل نداشته باشد.[ (نهج البلاغه، خطبه 136، ص 255). ]رعيّت اصلاح نمي شود، جز آنکه زمامداران اصلاح گردند و زمامداران اصلاح نمي شوند جز با درستکاري رعيّت.[ (نهج البلاغه، خطبه 126، ص 441). ]هرگز براي حمايت اشراف و بزرگان قريش، اموال بيت المال را به طور غير عادلانه تقسيم نخواهم کرد و به آنها سهمي بيشتر نخواهم داد. حتي اگر اين اموال از آن خودم بود، به طور مساوي بين مردم تقسيم مي کردم تا چه رسد به اموال بيت المال.[ (نهج البلاغه، خطبه 126، ص 239). ]عدالت را به کار گير و از بي انصافي و بي عدالتي بر حذر باش، که بي انصافي با مردم آنان را آواره مي کند و بي عدالتي به قيام مسلمانه وا مي دارد.[ نهج البلاغه ،حکمت 476، ص 473). همان طوريکه از سخنان امام علي (ع) ملاحظه مي شود، وجود حاکمان عادل که هدف اصلي آن احقاق حق مرد ستمديده باشد، يکي از اصول برقراري عدالت در جامعه مي باشد. 4-2- نظارت بر اعمال و رفتار صاحب منصبان در جامعه علي (ع) به عنوان امام و رهبر يک نظام سياسي همواره بر اعمال و رفتار حاکمان منصوب خود نظارت داشت و نسبت به حيف و ميل بيت المال و عدم برقراري عدالت در جامعه به شدت از خود عکس العمل نشان مي داد و حکمرانان را مؤاخذه مي کرد. بنابراين از نظر آن حضرت نظارت بر رفتار و عملکرد مسئولان حکومتي يکي از وظايف رهبران جامعه و از ابزارهاي برقراري عدالت مي باشد. در اين باره در نهج البلاغه نامه هاي زيادي از جانب امام علي (ع) به حاکمان مرقوم شده است: علي (ع) در نامه اي به زياد ابن ابيه جانشين فرماندار بصره مي نويسد: ]همانا من به راستي به خدا سوگند مي خورم، اگر به من گزارش کنند که در اموال عمومي خيانت کردي، چنان بر تو سخت گيرم که قادر به تامين معاش عيال خود نيز نباشي.[ (نهج البلاغه، نامه 20 ، ص 499). علي (ع) در نامه اي به محمد ابوبکر فرماندار مصر مي نويسد: ]با مردم فروتن باش. نرمخو و مهربان باش ،گشاده رو و خندان باش. در نگاه هايت و در نيم نگاه و خيره شدن به مردم، به تساوي رفتار کن تا بزرگان در ستم کاري تو طمع نکنند، و ناتوان ها در عدالت تو مأيوس نگردند.[ (نهج البلاغه، نامه 27 ص 509). - امام علي (ع) به يکي از حکمرانان خود در سال 40 هجري مي نويسد: ] ... به من خبر رسيده که کشت زمين ها را برداشته و آنچه را که مي تواني گرفته و آنچه در اختيار داشتي، به خيانت خورده اي ، پس هر چه زودتر حساب اموال را براي من بفرست و بدان که حسابرسي خداوند از حسابرسي مردم سخت تر است .[(نهج البلاغه، نامه 40، ص 567). امام علي (ع) در بخشي از نامه اي که به فرماندار بصره مي نويسد، مي فرمايد: ]... به من خبر رسيده که اموال بيت المال را که سهم بيوه زنان و يتيمان بود به يغما بردي و ... از خدا بترس. اموال آنان را بازگردان و اگر چنين نکني خدا مرا فرصت دهد، تو را کيفر خواهم داد... . به خدا سوگند اگر حسن و حسين چنان مي کردند که تو انجام دادي از من روي خوش نمي ديدند و به آرزو خود نمي رسيدند تا آنگاه که حق را از آنها بستانم و باطلي که به ستم پديد آمده، نابود سازم.[ (نهج البلاغه، نامه 41 ص 547). - امام علي (ع) در نامه اي به مصقله بن هبيره شيباني، فرماندار اردشير خّره (فيروز آباد) از شهرهاي فارس ايران در سال 38 هجري مي نويسد: ]... به من گزارش رسيده که تو غنايم مربوط به مسلمانان را که به وسيلة اسلحه و اسب هايشان به دست آمده و خون هايشان در اين راه ريخته شده، در بين افرادي از باديه نشينان قبيله ات تقسيم کرده اي. اگر اين گزارش صحيح باشد، تو در نزد من خوار خواهي شد و ارزش و مقدرات کم خواهد بود. آگاه باش، حق مسلماناني که نزد من و پاپيش تو هستند در تقسيم اين اموال مساوي است، بايد همة آنها به نزد من آيند و سهمية خود را از من بگيرند.[( نهج البلاغه، نامه 43، ص 551). چنانکه در نامه هاي امام علي (ع) ملاحظه مي شود، وجود حکمرانان عادل و با تقوا يکي از اصول برپايي عدل و عدالت در جامعه مي باشد و نظارت بر عملکرد آنان در ارتباط با لغزش هاي مادي و دنيوي و در صورت لزوم برکناري آنها به علت خيانت به بيت المال از جمله وظايف رهبر و پيشواي جامعه اسلامي مي باشد. 4-3 حقوق متقابل مردم و حاکمان (عدالتخواه) در جامعه احقاق حق مظلومين در جامعه و حمايت مردم از مجريان برقراري عدل و عدالت يکي ديگر از شرايط برقراري عدالت در جامعه مي باشد. بديهي است که هرگاه جامعه از نظر فکري توان پذيرش حق و عدالت را نداشته باشد و رهبران عدالتخواه خود را در مقابل فاسقان پشتيباني نکند، اجراي عدالت در جامعه با شکست مواجه مي شود. امام علي (ع) در بخشي از خطبه 92 نهج البلاغه ( ص 173) که پس از قتل عثمان و هجوم مردم براي بيعت با وي در سال 35 هجري بيان نمود ، عدم تمايل خود را براي پذيرش خلافت به شرح ذيل مطرح مي نمايد: [ مرا واگذاريد و ديگري را به دست آريد. زيرا ما به استقبال حوادث و اموري مي رويم که رنگارنگ و فتنه آميز است و چهره هاي گوناگون دارد و دل ها بر اين بيعت ثابت و عقل ها بر اين پيمان استوار نمي ماند...]. امام علي (ع) در خطبه شقشقيه (خطبه 3، ص 47) به آشوب طلبي و مقابله ناکثين، قاسطين و مارقين در برابر حکومت عادلانه خود اشاره دارد. در ارتباط با حقوق متقابل مردم و رهبران، امام علي (ع) در بخشي از در خطبه 216 ( ص 443) نهج البلاغه مي فرمايد: [... و در ميان حقوق الهي بزرگ ترين حق، حق رهبر بر مردم و حق مردم به رهبر است. مردم اصلاح نمي شوند مگر به اصلاح حاکمان و حاکمان اصلاح نمي شوند مگر به استقامت و پايداري مردم... و آنگاه که مردم حق رهبري را ادا کنند و زمامدار حق مردم را بپردازند، حق در آن جامعه بين آنها عزّت يابد و راه هاي دين پايدار و نشانه هاي عدالت برقرار و سنت (پيامبر) پايدار گردد ، پس روزگار اصلاح شود و مردم در تداوم حکومت اميدوار و دشمن در آرزوهايش مأيوس مي گردد.اما اگر مردم بر حکومت چيره شوند يا زمامدار بر مردم ستم کند، وحدت کلمه از بين مي رود، نشانه هاي ستم آشکار و نيرنگ بازي در دين فراوان مي گردد.] بنابراين از ديدگاه امام علي (ع) رعايت حقوق متقابل مردم و دولت امري واجب است. دولت ها وظيفه دارند در قلمرو اختيارات خويش شرايط رشد و تعالي و زمينه تکامل و توازن اجتماعي و دستيابي عادلانه هر کس به حق و حقوقش را فراهم سازند. مردم نيز وظيفه دارند به تعهدات خود در برابر زمامداران وفا کنند، کارهاي جامعه را انجام دهند مسئوليت پذير باشند و براي استواري جامعه از دولت ها و رهبران عدالتخواه حمايت نمايند. افراد بايد بدانند که رفتار فردي داراي بعد اجتماعي است. مجموعه تلاش هاي فردي حرکتي بزرگ و پيوسته پديد مي آورد، سبب به سامان شدن جامعه و احقاق حق همگان خواهد شد [. 4-4 لزوم ساده زيستي حاکمان اسلامي امام علي (ع) از اشرافيت و زندگي تجملي بيزار است و در جامعه اسلامي كه افرادي فقير دارد، ساده زيستي را از جمله وظايف حاکمان اسلامي مي داند. در نهج البلاغه اين موضوع به حاکمان و فرمانداران توصيه شده است: - امام علي (ع) در نامه 3 نهج البلاغه ( ص 481) شريح بن الحارث قاضي (قاضي کوفه) که خانه اي به 80 دينار خريده بود، در ارتباط با سوء استفاده مالي هشدار مي دهد. در بخشي از نامه مي فرمايد: [...به من خبر دادند که خانه اي به 80 دينار خريده اي و سندي براي آن نوشته اي و گواهاني آن را امضا کرده اند. اي شريح انديشه کن که آن خانه را با مال ديگران و يا پول حرام نخريده باشي که آنگاه خانه دنيا و آخرت را از دست داده اي [. - امام علي (ع) در نامه 45 نهج البلاغه ( ص 553) عثمان بن حنيف انصاري، فرماندار بصره را از اينکه به ميهماني اشراف و ثروتمندان بصره شرکت کرده و در آن غذاهاي رنگارنگ و تجمّلي وجود داشته، مورد سرزنش قرار مي دهد و به وي توصيه مي کند که غذاهايي که حلال و حرام بودنش را نمي داند، دور بيفکند و آنچه را به پاکيزگي و حلال بودنش يقين دارد، مصرف نمايد. - امام علي (ع)، در نامه 71(نهج البلاغه ص 613) به منذر بن جارود عبدي، فرماندار استخر در ايالت فارس، وي را از زندگاني تجمّلي و هواپرستي منع مي کند و مورد سرزنش قرار مي دهد. بنابراين ساده زيستي حاکمان اسلامي و اطلاع از زندگي افراد کم درآمد و فقير نيز يکي از خصوصيات رهبران و مسئولان عادل در جامعه مي باشد و امام علي (ع) رعايت آن را واجب مي داندو معتقد است كه ساده زيستي حاكمان اسلامي زمينه را براي اجراي عدالت و اقامه ان در جامعه اسلامي فراهم مي آورد. 5- جمع بندي و نتيجه گيري موضوع برقراري عدل و عدالت در جامعه يکي از ارکان دين مقدس اسلام مي باشد، به گونه اي عدل الهي يکي از اصول اعتقادي شيعيان و برخي از فرقه هاي اهل تسنن مانند معتزله مي باشد. امام علي (ع) عدل و عدالت را يکي از پايه ها و بنياين هاي قوام هر حکومت مي داند. آن حضرت عدل را زيبايي و جمال حاکمان و معيار سياست مطلوب را رعايت عدالت در جامعه مي پندارد. امام علي (ع) عدالت را تساوي و برابري حق افراد (در شرايط برابر) تعريف نموده است و معتقد است که بنا بر اصل تساوي افراد در خلقت، آزادي و مساوات يک حق بشري و الهي براي همه مردم است. آن حضرت معتقد است که توزيع اموال بيت المال بايد به صورت عادلانه بين مردم تقسيم شود و هرگز حاضر نبود براي حمايت اشراف و بزرگان قريش و حتي برادرش عقيل (که وضعيت مالي خوبي براي تأمين مايحتاج عيال و فرزندانش نداشت) سهمي بيشتر به آنها اختصاص دهد (نهج البلاغه، خطبه 224، ص 459 و خطبه 126، ص 239). بنابراين ديدگاه هاي امام علي (ع) دربارة عدل و عدالت و راهکارهاي برقراري آن، انديشه اي جاودانه و ابدي و الگويي منحصر به فرد براي هر حكومت اسلامي است و به مرور زمان نه تنها سست و کم اهميت نگشته بلکه پس از گذشت قرن ها، مشتاقان و شيفتگان( مسلمان و غير مسلمان) بسياري پيدا کرده است.لذا در نظر گرفتن اصول عدل و عدالت از ديدگاه امام علي(ع)مي تواند الگو و ضابطه مناسبي براي بر پايي هر حكومت اسلامي باشد و از مسئولين كشور اسلامي ما انتظار مي رود كه هر چه بيشتر در اقامه قسط و عدل علوي اقدام نمايند. فهرست منابع و مأخذ - آمدي تميمي، عبدالواحد (1377) . غرر الحكم و دررالکلم. ترجمه انصاري. محمد علي جلد اول و دوم. تهران. انتشارات آرمان. - امامي، محمد جعفر و آشتياني، محمد رضا (1378). نهج البلاغه. جلد اول و دوم و سوم. چاپ يازدهم. قم: مدرسه امام علي بن ابيطالب. - پاشاپسندي، حسينعلي (1379). امام علي (ع) و عدالت. مجموعه مقالات نخستين جشنواره نهج البلاغه دانشگاهيان سراسر کشور. تهران. کميته علمي نخستين جشنواره دانشگاهيان سراسر کشور. - دشتي، محمد (1379). ترجمه نهج البلاغه. چاپ هفتم. قم :نشر مشرق. - حکيمي، محمد (1381). زمينه ها و موانع تحقق عدالت اقتصادي. تهران: مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر. - كرمي،محمد مهدي،پورمند،محمد(1383).مباني فقهي اقتصاد اسلامي.تهران:انتشارات سمت. - صدري، افشار، غلامحسين و همکاران(1381). فرهنگ معاصر فارسي چاپ سوم. تهران: انتشارات فرهنگ معاصر. - مجلسي، محمد باقر (1373). بحارالانوار. جلد 78. تهران. انتشارات کتابچي. - مطهري، مرتضي (1372). سيري در نهج البلاغه، چاپ نهم. تهران: انتشارات صدرا. - مولانا، حميد (1380). ابعاد عدالت اجتماعي از ديدگاه امام علي (ع). کنگره بين المللي امام علي (ع). جلد اول تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي. 1 – عضو هيات علمي دانشگاه بوعلي سينا – گروه اقتصاد http://imamalmontazar.blogspot.com 1 – منظور كتاب غررالحكم و دررالكلم عبدالواحد آمدي تميمي است.

حضرت مهدی علیه السلام در روایات اهل سنت

بسم الله الرحمن الرحیم حضرت مهدى علیه السلام در روايات و دیدگاه علمای اهل تسنن الف:روایات در مورد امام مهدى در كتب اهل سنّت روايات زيادى وجود دارد كه ما در اين جا از برخى كتب معتبر آنان رواياتى را از نظر مى گذرانيم. 1ـ عن عبداللّه بن عباس قال: قال رسول اللّه [ صلّى اللّه عليه وآله ] إن خلفائي وأوصيائي وحجج اللّه على الخلق بعدي أثنا عشر، أوّلهم أخي وآخرهم ولدي قيل: يا رسول اللّه ومن أخوك؟ قال: عليّ بن أبي طالب قيل: فمن ولدك؟ قال: المهديّ الذي يملؤها قسطاً وعدلاً كما ملئت جوراً وظلماً. والّذي بعثني بالحقّ بشيراً لو لم يبق من الدنيا إلاّ يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتّى يخرج فيه ولدى المهديّ فينزل روح اللّه عيسى بن مريم فيصلّى خلفه، وتشرق الأرض بنور ربّها ويبلغ سلطانه المشرق والمغرب(1). رسول خدا ـ صلّى اللّه عليه وآله ـ فرمودند: جانشينان من و اوصياء من و حجّت هاى خدا بر مخلوقات خدا بعد از من دوازده نفر مى باشند اوّلين آنها برادرم و آخرين آنها فرزندم مى باشد پرسيدند: اى رسول خدا برادرت كيست؟ حضرت فرمودند: على بن ابى طالب ( عليه السلام ) سئوال شد فرزندت كيست؟ فرمودند: مهدى است كه زمين را از قسط و عدل پر مى كند بعد از آنكه از جور و ظلم پر شده باشد. قسم به خدائى كه مرا از روى حق و براى مژده دادن مردم برانگيخت اگر از عمر دنيا به جز يك روز نمانده باشد، خداوند آن يك روز را آنقدر طولانى مى كند تا اينكه در آن فرزندم مهدى ظهور كند و سپس روح اللّه عيسى بن مريم پائين مى آيد و پس پشت سر او نماز مى خواند و زمين به نور پروردگارش روشن مى شود و سلطنت او مشرق و مغرب دنيا را فرا مى گيرد. 2ـ عن حذيفة رضي اللّه عنه قال: قال رسول اللّه( صلّى اللّه عليه وآله ) ا لمهديّ رجل من ولدي، وجهه كالكوكب الدرّي(2). رسول خدا فرمودند: مهدى ـ عليه السلام ـ يكى از فرزندان من است، صورت او مانند ستاره اى درخشان مى باشد. 3ـ عن حذيفة قال قال رسول اللّه [ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ] : يلتفت المهديّ وقد نزل عيسى بن مريم، كأنّما يقطر من شعره الماء، فيقول المهديّ تقدّم صلّ بالنّاس. فيقول عيسى: اما أقيمت الصلاة لك. فيصلّى خلف رجل من ولدي،(3). رسول خدا ـ صلّى اللّه عليه وآله ـ فرمودند: مهدى ـ عليه السلام ـ مى بيند كه حضرت عيسى بن مريم از آسمان نازل مى شود گويى آب از موهاى سر او مى چكد پس مهدى ـ عليه السلام ـ به او مى فرمايد جلو بيا و با مردم نماز جماعت بخوان (يعنى امام جماعت باش) پس حضرت عيسى به او عرض مى كند آيا نماز براى تو برپا نشده است؟ پس او به امامت فرزندم مهدى نماز مى خواند. 4ـ باسناده عن أبي سعيد الخدري قال: خشينا أن يكون بعد نبيّنا حدث فَأَلْنا نبي اللّهِ صلّى اللّه عليه وسلّم فقال: انّ في أُمّتي المهديَّ يخرجُ يعيش خمساً أو سبعاً أو تسعاً ـ زيدٌ الشاك ـ قال. قلنا وما ذاك؟ قال: سنين قال. فيجيء إليه رجل فيقول يا مهدي: اعطني اعطني قال: فيحثى له في ثوبه ما استطاع أن يحمله(4). ا بو سعيد خدرى مى گويد: ترسيديم كه بعد از پيامبر اكرم ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ حادثه اى رخ دهد پس از آن حضرت سؤال كرديم فرمود: همانا در امّت من مهدى ـ عليه السلام ـ خروج مى كند زندگى مى كند پنج سال يا هفت سال يا نه سال (ترديد از زيد است) گفت: پس گفتيم چه وقت اين اتفاق مى افتد حضرت فرمودند سالهايى بعد; فرمودند: پس مى آيد نزد او مردى و مى گويد اى مهدى به من عطايى كن! پس در لباس او آن قدر مى ريزد كه نمى تواند آنها را حمل كند و ببرد. 5ـ عن أُمّ سلمة قالت: سمعت رسول اللّه [ صلّى اللّه عليه وآله ] يقول: (المهديُّ من عترتي من ولد فاطمة((5). ا ُمّ سلمه گفت از پيامبر اكرم شنيدم كه فرمود: مهدى از عترت من است از فرزندان فاطمه ـ سلام اللّه عليها ـ . 6ـ ابى سعيد الخدرى ـ رضى اللّه عنه ـ قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله المهدىُّ منّى، أجلى الجبهة، أقنى الأنف يملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت جوراً وظلما، يملك سبع سنين (6) مهدى ـ ارواحنا فداه ـ از من است پيشانى بلند دارد و بينى كشيده، زمين را از قسط و عدل پر مى كند بعد از آنكه از جور و ظلم پر شود و هفت سال حكومت مى كند. ب: ديدگاه علماى اهل سنّت اعتقاد به مهدويت، اختصاص به شيعه ندارد، بلكه بر اساس روايات فراوانى كه از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)ي رسيده، علماى اهل سنّت نيز اين موضوع را قبول دارند.ولى معمولا آنان، تولّد حضرت مهدى را انكار مىكنند و مىگويند: شخصيّتى كه پيامبر اكرم از قيام او خبر داده، هنوز متولّد نشده است و در آينده تولّد خواهد يافت.شبراوى شافعى در «الاتّحاف» گويد:«شيعه عقيده دارد مهدى موعود ـ كه احاديث صحيحه درباره او وارد شده ـ همان پسر حسن عسكرى است و در آخر الزّمان ظهور خواهد كرد، ولى صحيح آن است كه او هنوز متولّد نشده و در آينده متولّد مىشود و او از اشراف اهل بيت كريم است.»ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، ذيل خطبه 16 مىگويد: «اكثر محدّثين عقيده دارند مهدى موعود از نسل فاطمه(عليها السلام) است و اصحاب ما معتزله آن را انكار ندارند و در كتب خود به نام او تصريح كرده اند و شيوخ ما به او اعتراف نموده اند. منتها او به عقيده ما هنوز متولّد نشده و بعداً متولّد خواهد گرديد.»با اين حال، تعدادى از مورّخان و محدّثان اهل سنّت، تولّد آن حضرت را ذكر كرده و آن را يك واقعيت دانسته اند ، از جمله: 1 ـ عزّالدّين ابن اثير (متوفّاى 630) در حوادث سال 260 هجرى مىنويسد:«ابو محمّد عسكرى (امام حسن عسكرى) در سال 232 متولّد شد و در سال 260 وفات يافت و او پدر محمّد است كه شيعه او را «منتَظَر» نامند.» 2 ـ عماد الدّين ابوالفداء اسماعيل بن نورالدّين شافعى (متوفّاى 732) گويد:«على هادى (امام دهم) در سال 254 هجرى در سامرّا وفات يافت. او پدر حسن عسكرى است و حسن عسكرى يازدهمين امام از ائمّه دوازده گانه است و او پدر محمّد منتظَر صاحب سرداب است و در سال 255 متولّد شده است.» 3 ـ ابن حجر هيتمى مكّى شافعى (متوفّاى 974) در «الصّواق المحرقه» مىنويسد: «حسن عسكرى در سامرّا وفات يافت، عمرش 28 سال بود و به قولى او را مسموم كردند و از خود فرزندى جز ابوالقاسم محمّد حجّت باقى نگذاشت، عمر او به وقت وفات پدرش پنج سال بود، ليكن خدا در آن كمى سنّ، به وى حكمتِ امامت را عطا كرده بود و «قائم منتظَر» ناميده مىشود.» 4 ـ نورالدّين على بن محمّد بن صبّاغ مالكى (متوفّاى 855) گويد:«مدّت امامت امام حسن عسكرى دو سال بود. او بعد از خودش فرزندش «حجّت قائم» را باقى گذاشت كه براى حكومتِ حقّ، انتظارش كشيده مىشود. پدرش او را مخفى نگهداشته و پنهانش كرده بود و آن به علّت سختى كار و خوف از سلطان وقت بود.» 5 ـ ابوالعبّاس احمدبن يوسف دمشقى قرمانى (متوفّاى 1019) در «اخبار الدُّوَل و آثار الأُوَل» مىنويسد:«فصل يازدهم كتاب در بيان حال خلف صالح امام ابى القاسم محمّد فرزند حسن عسكرى است كه عمرش به وقت وفات پدرش پنج سال بود، ليكن خدا به وى حكمت عطا فرمود، چنان كه به يحيى(عليه السلام) داده شد، او متوسّط القامه، زيباموى، زيبابينى و گشاده پيشانى بود.»معلوم مىشود كه تولّد حضرت مهدى براى اين نويسنده و مورّخ سنّى به قدرى واضح و يقينى بوده كه حتّى به بيانِ قيافه و شمائل آن حضرت نيز پرداخته و از او به نام «الخلف الصّالح» ياد كرده است.6 ـ حافظ ابوعبدالله محمّد بن يوسف كنجى شافعى (متوفّاى 658) در «كفاية الطّالب» مىنويسد:«امام عسكرى روز جمعه هشتم ربيع الاوّل در سال 260 در سامرّا از دنيا رفت و در خانه اى كه پدرش در آن دفن شده بود، دفن گرديد، پسرش را بعد از خود گذاشت و اوست امام منتظَر.كتاب كفاية الطّالب را در اينجا تمام كرده و حالات او را در كتابى مخصوص مىنگاريم.»ناگفته نماند كه كتاب ويژه اين عالمِ سنّى درباره حضرت مهدى(عليه السلام)، البيان فى اخبار صاحب الزّمان نام دارد.7 ـ خواجه پارسا از بزرگان مذهب حنفى در كتاب «فضل الخطاب» مىنويسد:«ابو محمّد حسن عسكرى بعد از خودش جز فرزندى به نام ابوالقاسم محمّد منتظَر كه مرسوم به قائم و حجّت و مهدى و صاحب الزّمان است بر جاى نگذاشت. شب ميلاد او نيمه شعبان سال 255 هجرى و مادرش امّ ولد بوده كه نرجس ناميده شده است.» 8 ـ ابن طلحه كمال الدّين شافعى (متوفّاى 654) در كتاب ارزشمندش به نام «مطالب السَّئُول فى مناقب آلالرّسول» مىنويسد:«امّا در مناقب ابو محمّد حسن عسكرى همين بس كه بزرگترين منقبب و مزيّتى كه خدا به او داده آن است كه مهدى موعود از صلب اوست... مادرش كنِيرى است به نام صيقل و نام خودش محمّد، كنيه اش ابوالقاسم، لقبش «حجّت» و «خلف صالح» و به قولى «منتظَر» است.» 9 ـ شمس الدّين ابوالمظفّر سبط بن جوزى حنفى (متوفّاى 654) در كتاب معروفش «تذكرةالخواصّ» مىنويسد:«محمّد بن حسن بن على بن محمّد بن على بن موسى الرّضا بن جعفر بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب، كنيه اش ابوعبدالله و ابوالقاسم است. و او خلف حجّت، صاحب الزّمان، قائم منتظَر و آخرين ائمّه است. خبر داد ما را عبدالعزيز بن محمود بن بزّاز از ابن عمر گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «خارج مى شود در آخر الزّمان مردى از فرزندانم كه اسم او مثل اسم من و كنيه او مثل كنيه من است، زمين را پر از عدل مىكند، همان طور كه پر از ظلم شده باشد، اين همان مهدى است.» 10 ـ عبدالوّهاب شعرانى شافعى مصرى (متوفّاى 973) در كتابش به نام «اليواقيت والجواهر» مىنويسد:«... او از اولاد امام حسن عسكرى و تولدّش در نيمه شعبان سال 255 واقع است و او باقى مىماند تا با عيسى بن مريم(عليه السلام) اجتماع كند. و عمر شريفش تا زمانِ ما كه اكنون سال 958 است، 706 سال مىباشد.» از حضرت مهدى(عليه السلام)، مطالبى ارزنده تحت عنوان توقيعات و نامه هاى آن حضرت به نوّاب اربعه و بعضى از اَعلامِ خاصّانِ مورد اعتماد او، نقل گرديده كه در مجامع حديثى از قبيل: بحارالانوار، احتجاج طبرسى، غيبت نعمانى، غيبت شيخ طوسى و اكمال الدّين شيخ صدوق، روايت شده است. __________________________________________ 1. ينابيع الموده قندوزى: 3/295 از فرائد السمطين جوينى 2. جامع الصغير سيوطى: 2/642 ; ينابيع الموده قندوزى: 2/104. 3. ينابيع الموده قندوزى:3/264. 4. سنن ترمذى:3/343 ; سبل الهدى و الرشاد، صالحى شامى: 10/171. 5. سنن ابى داود: 2/310; (المهدى من ولد فاطمه) سنن ابن ماجه 2/1368; )هو من ولد فاطمه) مستدرك نيشابورى: 4/557 معجم كبير طبرانى 23/ 267، ميزان الاعتدال ذهبى: 2/249. 6. سنن ابىداود: 2/310; مجمع الزوائد هيثمى: 7/314، مسند ابى يعلى :2/367; تاريخ ابن خلدون: 1/314; ينابيع الموده قندوزى: 2/103. http://imamalmontazar.blospot.com

آیا ظهور نزدیک است؟

آیا ظهور نزدیک است؟ چه خوشست بوی عشق از نفس نیازمندان دل از انتظار خونین دهن از امید خندان بنا بر نص صریح قرآن کریم، هنگامی که حضرت موسی(علیه السلام) بر آن شد که برای ملاقات و مناجات با پروردگار خویش آهنگ کوه طور نماید، قوم خویش(بنی اسراییل ) را فراخواند و آنان را وعده کرد که تا پایان سی روز آینده به سوی ایشان باز خواهد گشت و آنگاه که خداوند متعال ده روز دیگر بر آن سی روز افزود عده ای از بنی اسرائیل گفتند موسی (علیه السلام) خلف وعده کرده و این مسأله زمینه ساز فتنه سامری و گوساله پرستی قوم یهود گردید. (الأعراف/142) با توجه به پیامها و عبرتهای موجود در آیه یاد شده باید گفت یکی از آفتها و آسیبهایی که می تواند به منزله یک تهدید برای نهضت انسان ساز و امید آفرین مهدویت به شمار رود مسأله "توقیت" یا تعیین وقت واقعه ظهور است. به فراست می توان دریافت که مسأله "توقیت" اساسا بر خلاف فلسفه و مفهوم واقعی انتظار فرج است و ای بسا منتظران را سرخورده، دلسرد و ناامید سازد و یا اینکه در اصل اعتقاد ایشان به پدیده ظهور خدشه وارد آورد. چه آنکه وقتی گفته می شود ظهور در فلان زمان مشخص حتما واقع خواهد شد ولی در زمان وعده شده ظهور تحقق نپذیرد آنگاه فرد منتظر افزون بر اینکه ممکن است ایمان خویش را نسبت به اصل ظهور منجی از دست دهد سرشکسته، مأیوس و ناامید نیز خواهد شد. از سوی دیگر چنانچه گفته شود ظهور تا فلان زمان خاص به وقوع نخواهد پیوست آنگاه فرد منتظر به خیال اینکه هنوز تا زمان ظهور فرصت کافی در اختیار دارد تلاش خویش را برای دستیابی به آمادگی لازم برای واقعه ظهور فروخواهد گذاشت. این روزها در برخی از محافل دینی به نقل از مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی بهجت، (دامت برکاته) گفته می شود که ایشان در قبال سوالی مبنی بر بشارتهایی درباره ظهور فرموده اند که ظهور نزدیک است؛ آنقدر نزدیک که حتی افراد سالخورده نیز می توانند به درک واقعه ظهور حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه) امیدوار باشند. بدینسان می توان گفت کارکرد حقیقی انتظار در عصر غیبت در گرو عدم تعیین وقت خاص برای واقعه ظهور می باشد. از همین روست که در کثیری از روایات منقول از اهل بیت علیهم السلام، ادعای تعیین وقت ظهور برابر با "کذب" خوانده شده و شیعیان مأمور به تکذیب این مدعیان گردیده اند. چنانکه در توقیع مبارک امام زمان علیه السلام به "اسحاق بن یعقوب" آمده است: "... و اما ظهور الفرج فإنه إلی الله تعالی ذکره و کذب الوقّاتون"(3) (و اما آشکار شدن فرج وابسته به اراده حق تعالی است و وقت گزاران دروغزنانی بیش نیستند) البته نهی از "توقیت" نباید منجر به این شود که شیعیان و منتظران، امر ظهور را پدیده ای دور از دسترس و مستقل از اراده خویش،که در آینده ای محتمل و نامعلوم به وقوع خواهد پیوست، بیانگارند. بلکه باید با حفظ روحیه نشاط و امید، همواره ظهور را در چند قدمی خویش ببینند و این همان چیزی است که در برخی مجامع روایی و پاره ای از متون دینی بدان تصریح شده است چنانکه در دعای "عهد" آمده است: "... اللهم اكشف هذه الغمة عن هذه الامة بحضوره و عجل لنا ظهوره انهم یرونه بعیدا و نریه قریبا"(4) (پروردگارا! با حضور ولی و دوست خود اندوه را از دلهای این امت بزدای ودر ظهور وی شتاب کن (هرچند) دیگران ظهور حضرتش را دور می انگارند و لی ما آن را نزدیک می بینیم) بنا بر آنچه گذشت گفتنی است این روزها در برخی از محافل دینی به نقل از مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی بهجت، (دامت برکاته) گفته می شود که ایشان در قبال سوالی مبنی بر بشارتهایی درباره ظهور فرموده اند که ظهور نزدیک است؛ آنقدر نزدیک که حتی افراد سالخورده نیز می توانند به درک واقعه ظهور حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه) امیدوار باشند. راقم این سطور از یک سو در امین و ثقه بودن این علمای فرزانه ذره ای تردید ندارد. از سویی دیگر ظاهر این سخن ممکن است با پاره ای از احادیث منقول از اهل بیت علیهم السلام(روایتهایی که با عنوان "توقیت" شهرت یافته‌اند(5)) سازگار نیفتد بنابراین دیدگاه معقول و روی آورد منطقی در قبال مساله یاد شده چیست؟ به عقیده ما نمی توان و نباید از سر شتابزدگی و با اخذ موضع عجولانه، شأن و منزلت برخی از سرمایه ها و ذخیره های علمی و معنوی این کشور را زیر سوال برده آنها را در عداد وقت گزاران امر ظهور و مصادیقی برای این گونه روایتها به شمار آورد بلکه می بایست آنجا که سخنی چنین تامل برانگیز( آنهم به نقل از عالمی فرهیخته و دانشمند که خود بیش و پیش از ما بر اینگونه روایات اطلاع و اشراف کامل دارد) مطرح می شود تمام سعی و دقت خویش را در فهم صحیح مراد و مقصود گوینده به کار بندیم. به فراست می توان دریافت که مسأله "توقیت" اساسا بر خلاف فلسفه و مفهوم واقعی انتظار فرج است و ای بسا منتظران را سرخورده، دلسرد و ناامید سازد و یا اینکه در اصل اعتقاد ایشان به پدیده ظهور خدشه وارد آورد. و اما رهیافت معقول و پاسخ به سوال مزبور در گرو تقدیم چند مقدمه است: یکم: همانگونه که غیبت بر دو گونه است: غبیت صغری و غیبت کبری؛ ظهور نیز بر دو گونه است: ظهور اصغر و ظهور اکبر. منظور از ظهور اکبر همان فرج حقیقی و تحقق حکومت عدالت محور آخرین حجت خدا در دوران آخر الزمان است اما مراد از ظهور اصغر، تحقق پاره ای از نشانه های آخر الزمان نظیر رویدادهای اجتماعی همانند قیامها و جنگها، وبرخی حوادث طبیعی همچون زلزله، سیلابها، خسوف و کسوف غیر عادی، و نیز برخی نشانه های خاص می باشد که در برخی کتب مانند کتاب"عصر ظهور" تألیف عالم فرزانه آیت الله کوران به تفصیل تبیین و بررسی شده است. دوم: وقوع برخی از نشانه های یاد شده حتمی است بدین معنا که تا این نشانه ها تحقق نپذیرد ظهور واقع نخواهد شد. برخی نشانه ها نیز محتمل الوقوعند. سوم: هر یک از نشانه های یاد شده به تنهایی در حکم معدّات (6) و به منزله علت ناقصه (7) برای تحقق ظهور اکبر انگاشته می شوند اما اراده و فعل انسانها به عنوان جزء اخیر علت تامه (8)در تحقق ظهور اکبر نقشی سرنوشت ساز و تعیین کننده دارد لذا در شماری از روایات، یکی از وظایف خطیر منتظران در عصر غیبت دعا و استغاثه به محضر ربوبی به منظور تعجیل در امر فرج معرفی شده است؛ و حضرت حجت علیه السلام خود راز گشایش این مسأله را به ما آموخته اند آنجا که درتوقیع صادر شده از ناحیه حضرتش می فرمایند: "... و اکثرو الدعا لتعجیل الفرج فإن ذلک فرجکم" (9) (... تا می توانید برای تعجیل در فرج دعا کنید چرا که فرج شما همان است.) نتیجه گیری: قدر مسلم پاره ای از نشانه های ظهور در عصر حاضر تحقق یافته است. ظهور این نشانه ها(ظهور اصغر) نوید بخش قریب الوقوع بودن ظهور اکبر است لکن اراده و فعل آدمیان می تواند در کنار سایر اسباب، موجب تسریع و یا تاخیر آن گردد. پایان بخش نوشتار حاضر تذکار این نکته است که: توقیت یاد شده از ناحیه علمای اعلام آن توقیت معهود در روایات نیست چرا که آن توقیت، تعیین زمان خاص الخاص و وقت دقیق برای امر ظهور است و این نحوه توقیت از کلام این بزرگان استنباط نمی شود.
http:/imamalmontazar.blogspot.com

آشنایی با فرقه ی ضاله ی شیخیه

چکیده مقاله کلید واژگان : شیخیه ، پشت سری ، بالا سری ، هورقلیا (havar galia) ، رکن رابع ، غلات ، باطنی گری . شیخیه یا شیخی ها ، فرقه ای از شیعیان اثنی عشری ، از پیروان شیخ احمد احسائی ، از علمای بزرگ شیعه در قرن سیزدهم ه.ق می باشند.شیخ احمد بن زین الدین بن ابراهیم ، مؤسس یک مکتب الهیات بوده که بعد از تکفیرش توسط مجتهدین شیعه ، فرقه نامیده شد و پیروانش به اسم او به «شیخیه » معروفند. شیخیه به پشت سری نیز معروفند و مخالفانشان ( شیعیان دیگر ) بالاسری و متشرعه نامیده می شوند. اختلاف شیخیه با متشرعه بیشتر در اصول دین و مذهب است و آن هم در تعبیر و تفسیر این اصول ، نه در انکار یا اثبات اصلی از اصول دین یا اصول مذهب ؛ بدین معنی که شیخیه اعتقاد به عدل و معاد را ضروری نمی دانند و اعتقاد به توحید و نبوت را دربردارندۀ آن دو می دانند و در مقابل به اصل دیگری به نام رکن رابع معتقدند.شیخیه همچنین در مورد کیفیت معاد ، معراج پیامبر ، امامت و بخصوص امام دوازدهم و نیز در مورد تساوی حقوق زن و مرد نظرات و گرایشاتی دارند . در بررسی عقاید شیخ احمد احسائی معلوم می شود که وی بسیاری از آراء خود را از هرمسیان ، فلسفه اسماعیلیان و باطنی گری آنها ، فرقه غلات (غلاة ) اخذ نموده است همچنین نوعی ماده گرائی ابتدائی و عناصری از فلسفه و جهان بینی ایران باستان یعنی آیین زرتشت و یونان در فلسفه و الهیات ، نیز در آراء شیخ مشاهده می شود . آموزه های ویژۀ بنیان گذار این فرقه ، غیر از آنکه مایۀ انشعاب داخلی فرقه شد ، تحولات دینی و اجتماعی و نیز پیدایش دو فرقه منحرف بابیت و بهائیت را نیز به دنبال داشت.این فرقه در برهه خاصی از حکومت قاجار و تحت تأثیر شرایط اجتماعی ، اقتصادی و سیاسی بسرعت رشد کرد و طرفداران زیادی بدست آورد اما با تغییر تدریجی آن شرایط ، این فرقه نیز رو به افول گذاشت به طوری که هم اکنون ، پیروان اندک این فرقه ، در نقاط مختلف کشور ، از جمله یزد ، کرمان ، آذربایجان ، کرمانشاه و برخی کشورهای همسایه ، از جمله کویت و جنوب عراق پراکنده اند . مقدمه و ضرورت بررسی موضوع مطالعه ادیان و فرقه های مذهبی ، برای هر کسی که در حیطه مسائل علوم انسانی به تحقیق و تفحص گام برداشته است از اهمیت و جایگاه ویزه ای برخوردار است ؛ بطوری که از قرون اولیه اسلام ، مورخین متعددی در این زمینه به بررسی و تحقیق پرداخته اند از جمله شهرستانی در کتاب « ملل و نحل » و بغدادی در کتاب « الفرق بین الفرق » و ... در میان ملل غیر مسلمان و اروپائی نیز اینگونه تحقیقات رواج داشته و امروزه گرایش به تحقیقات در مورد تاریخ و معارف اسلامی بیش از گذشته می نماید ؛بطوری که در دانشگاههای اروپائی کرسی و درسی جهت اسلام شناسی منظور شده است . از جمله شرق شناسانی که در مورد شناخت اسلام و فرقه های مختلف آن ،بویژه در ایران کار کرده و آثار قابل ملاحظه ای از خود به جای گذاشته اند می توان از توشی هیکو ایزتسو ، هانری کربن ، گلد زیهر و ماسینیون نام برد که کتابهای آنها بعنوان منابع مهمی در زمینه ایرانشناسی ، اسلام شناسی و شناخت مذاهب و فرقه های اسلامی مورد استفاده قرار می گیرند .(شاقول . 1369. 1 ) و اکثر آنها به فارسی ترجمه شده اند و چون این منابع غربی و شرقی گاهی دارای خطاها و اشتباهات بنیادین و اصولی هستند لذا شناخت عمیق مسائل مربوط به فرق و تاریخ ادیان لازم و ضروری به نظر می رسد .به عنوان مثال بعضی از اسلام شناسان غربی و شرقی حتی نتوانسته اند فرق اصول دین و فروع دین را بشناسند لذا مسئولیت اسلام شناسان و متفکرین مسلمان که به متون اصیل اسلام دسترسی و شناخت عمیق تری دارند ، سنگین تر می شود . امروزه مطالعه ، تحقیق و تحصیل در موضوع ادیان و مذاهب ، در دانشگاههای دنیا و حتی کشور ایران به عنوان یک رشته تحصیلی مستقل و در مقاطع تحصیلی مختلف ، جایگاه خود را پیدا کرده و این مطلب ، اهمیت خاص اینگونه مطالعات را نشان می دهد. با عنایت به مطالب گفته شده ، در این مقاله ، فرقه شیخیه (کشفیه ـ پایین سری ) از فرقه های شیعۀ امامیۀ اثنی عشری معرفی و مورد بررسی قرار می گیرد ؛ فرقه ای که در قرن سیزدهم ه . ق بوسیله احمدبن زین الدین معروف به شیخ احمد احسائی پدید آمد .مکتبی که نه تنها بعد از شیخ احمد ، خود دستخوش تحولات و فرقه های متعدد گردید ، بلکه با ایجاد تحولات دینی و اجتماعی در ایران ، بذر فرقه های انحرافی و استعماری بابیت و بهائیت را در ایران پاشید .لذا می توان گفت که این سه فرقه مذهبی از یکدیگر منشعب شدند یعنی شیخی گری از مذهب شیعه دوازده امامی برخاست و درآن در باره امامان غلو گردید و نیز در رابطه با امام دوازدهم ، موضوع معاد و معراج پیامبر عقاید تازه ای مطرح کرد .و بابی گری هم از شیخی گری به وجود آمد و عقاید جدیدی را عنوان کرد و بالاخره بهائی گری صورت منظم و سازمان یافته بابیگری است . پرسشهای تحقیق 1 ـ شیخ احمد احسائی و جانشینانش چه کسانی بودند ؟ و چگونه به پیشوائی شیخیه رسیدند ؟ 2 ـ علت پیدایش و انشعابات شیخیه چه بود ؟ 3 ـ اعتقاد شیخیه در مورد اصول دین و مذهب چیست ؟ 4 ـ منظور از "رکن رابع " چیست ؟و ... روش شناسی تحقیق با توجه به اینکه ، در این مقاله یک موضوع تاریخی مربوط به قرن سیزدهم هجری ( عصر قاجار ) مورد بررسی قرار گرفته ، لذا برای جمع آوری اطلاعات ، از روش کتابخانه ای و تکنیک های فیش برداری و نیز از اینترنت استفاده شده است به این صورت که اطلاعات مورد نیاز در این پژوهش از منابع مکتوب در دسترس و نیز از سایت های معتبرتحقیقات مذهبی ، بوسیله فیش برداری ، گرد آوری و تدوین شده است . زمینه ها و عوامل پیدایش فرقه مذهبی شیخیه نگاهی گذرا به وضعیت تشیع در زمان پیدایش این فرقه ضروری است تا بتوانیم زمینه ها و خاستگاههای این فرقه را بهتر در یابیم .« پیش از عهد صفوی ، تقریباً شیعیان به دو دسته صوفیه و متشرعه تقسیم می شدند و متشرعه اهل تصوف را تکفیر می کردند . در عهد صفوی به جهت حمایت شاهان صفوی ، بخصوص شاه عباس دوم از شیعیان ، تشیع در ایران اهمیت و رسمیت یافت و نوعی همبستگی میان همه شیعیان حکمفرما شد .» ( شاقول . 1369. 23 ) قبل از پیدایش فرقه مذهبی شیخیه نیز اختلاف میان شیعیان ، بصورت اختلاف میان « اصولیون[1] » و « اخباریون[2] » برقرار بود و هر کدام از آنها طرف مقابل را تکفیر می نمودند و حتی واجب القتل می شمردند .این اختلاف روز به روز دامنه دارتر می شد تا اینکه در اواخر قرن دوازدهم و اوایل قرن سیزدهم هجری شیخ احمد احسائی وارد میدان معرکه شد و با تأسیس فرقۀ شیخیه (کشفیه[3] ) ، این اختلاف به شکل اختلاف متشرعه و بالاسری مبدل شد .» (قضائی . 1384 .صص 22 و 23 ) توضیح اینکه شیخیه به پشت سری نیز معروف هستند و مخالفانش بالاسری و متشرعه نامیده می شوند و وجه این تسمیه آن است که شیخیه به هنگام نماز در حرم پیامبر و ائمه ، از لحاظ ادب و احترام ، طوری می ایستاده اند که قبر پیامبر و ائمه میان ایشان و قبله واقع شود ؛ یعنی پشت سر قبر امام می ایستاده اند و مخالفان ایشان در این امر نوعی غلو دیده و گفته اند معنی این کار این است که شیخیه آنها را در حقیقت قبله قرار می ـ دهند . و به همین دلیل آنها ، به هنگام نماز ، بالاسر مرقد ( رو به قبله و پشت به مرقد ) می ایستاده اند و به بالاسری معروف شده اند . ( دایرة المعارف فارسی . ج دوم .1524 ) گویند : در زمانی که شیخ احمداحسائی در کربلا می زیست به جهت حرمت امام پشت سر قبر امام نماز می خواند . شیخیه ، روایتی هم در این باب از حضرت مهدی (عج ) در کتابهای خود آورده اند که فرموده : « لا یجوز ان یصلی بین یده ولا عن یمینه و لا عن شماله لانّ الامام لایتقدم علیه و لا یساوی » یعنی جایز نیست که در جلوی امام و نه در طرف دست راستش و دست چپش نماز گزارند زیرا کسی بر امام مقدّم نتواند بود و برابر هم نیست .از این به بعد ، بالاسری ها اصرار می ورزیدند که همیشه بالای سر قبر امامان نماز بخوانند تا مخالفتی با شیخیان کرده باشند . مشاجرات و مبارزات شیخیان و بالاسریان بسیار شدت یافت و در مواردی میان آن دو دسته ، مشاجرات، برخوردها وحتی کشتارهایی واقع شد. . در کنار زمینه های فکری و عقیدتی ، باید به زمینه های اجتماعی ، اقتصادی و سیاسی جامعۀ ایران دورۀ قاجار اشاره کرد ؛در نیمۀ اول قرن نوزدهم ، در ایران یک شاه مطلق العنان قرون وسطائی با جمع کثیر شاهزادگان ، درباریان ، اشراف ، ایلخانان و برخی روحانیون وابسته ، در مقابل تودۀ کثیر دهقانان ، صنعتگران ، پیشه وران و قشرهای پایین شهری قرار داشتند . وضعیت اجتماعی و سیاسی اختناق آمیز و وضع طبقاتی و زورگوئی و استبداد عمال دولت قاجار ، و اجحاف مالکان به دهقانان ف چنان مردم را در فشار اقتصادی و جهالت قرار داده بود که آنها ، یعنی همه اقشار طبقۀ زحمتکش ـ از دهقان و کارگر و پیشه ور و خوش نشین ـ در انتظار فرج و ظهور امام غایب نجات بخش بودند ، تا آنها را از آن وضع برهانند . شیخ احمد احسائی شیخ احمد بن زین الدین بن ابراهیم ( 1166 ـ 1241 هجری ) در روستای مطیرفی ، نزدیک احساء در شرق عربستان ، در دودمان پیرو مذهب تسنن بدنیا آمد .اما جد چهارم او یعنی داغر ، که بادیه نشینی را رها کرده و به تشیع گرایید و نسل او نیز همگی بر این مذهب بودند . کودکی او در میان اطرافیانش که توجهی به آداب و رسوم مذهبی نشان نمی دادند و بیشتر دوست داشتند گرد هم بیایند و به آواز خوانی و نواختن آلات موسیقی بپردازند، گذشت و شیخ علاقه ای به این مجالس نشان نمی داد . او در پنج سالگی خواندن قرآن را تمام کردو در میان کودکان زمان خود ممتاز به هوش و فکر بسیار بود . عقیده باطنی به امام و امام شناسی ، طبق آنچه خود او در زندگی نامه اش نوشته و دیگران نیز تکرار کرده اند ، از دوران جوانی در وجود او سرشته شد و سراسر دوران جوانی او با کشف و شهود و رویاهای مذهبی و عرفانی بود . ( فشاهی . 1356 . 57 )احسائی از رؤیایی در ایام تحصیل خود یاد می کند که در آن ، شخصی تفسیر عمیقی از دو آیۀ قرآن به وی ارائه کرده بود . وی می گوید : این رؤیا مرا از دنیا و آن درسی که می خواندم ، روی گردان ساخت. ( دایرة المعارف بزرگ اسلامی .ج ششم .662 ) این حالت ، سرآغاز تحولی معنوی و رؤیا های الهام بخش دیگر شد که شیخ را به عبادت و تفکر بسیار واداشته و پاسخ مسائل خود را در خواب از ائمه اطهار دریافت داشته و در بیداری به درستی و مطابقت آن پاسخها با احادیث پی برده است «او در این مرحله ، تا آنجا پیش رفت که ، رفته رفته غایب شد تا آنجا که در میان خویشان خود حاضر نبود ، مگر جسماً . آنگاه چنانکه خود او گقته است : (چیزها میدیدم که شرح آن دادن برایم ناممکن است )»(فشاهی. 1356. 57 ) شیخ دانش وسیعی داشت ، نه تنها در فقه و کلام ، بلکه در متون حکمت الهی ، و از اینها مهم تر ، مدعی داشتن رؤیاها و شهودهای بسیار ، عمدتاً از امامان شیعه (ع) بود که موجب ادعای درکی ممتاز از قرآن و سنت بود.بدین صورت تمام کوشش او بر این بود که ثابت کند با عالم غیب و امامان رابطه داشته و علم را از طریق کشف و شهود آموخته است . پیروان شیخ نیز ف چنان در حق شیخ احمد مبالغه کرده ، که ادعا نموده اند که شیخ خدمت حضرت حجت (عج ) رسیده است . شیخ احمد احسائی فلسفه نخوانده بود و به علوم عقلیه آشنائی نداشت و خود به خود و بدون استاد و تنها با مطالعه از حکمت متعالیه و عرفان الهی مطلع شد و خود را در این فن مجتهد می دانست و در کتابهای خود به بزرگان ، از حکماء اسلام و عرفا و کسانی که مقام جامعیت در تفسیر و حدیث داشتند ناسزا گفت و نسبتهای ناروا داد؛ وی محی الدین عربی را ممیت الدین و او را کافر و ملحد گفت و عبارات او را مزخرفات شمرد . در مقدمۀ شرح خود بر عرشیۀ صدرالدین شیرازی از او انتقاد می کند که به اقوال کسانی چون ابن عربی گراییده ، و همین عیب را بر فیض کاشانی نیز می گیرد و فیض کاشانی را اهل غی و ضلال دانسته و آنان را مخالف طریقه اهل بیت و اهل عصمت پنداشت و خود را اهل کشف و معاینه و موافق اهل بیت و عصمت انگاشت و اگر هر شخص عاقلی به مطالبی که او در نسبتهای ناروا اشاره می کند ، بخواند ، میفهمد که او مطلب را نفهمیده و در یافت نکرده است ؛ ملا محمد اسماعیل اصفهانی از حکماء معاصر شیخ در حاشیه بر رسالۀ ملا صدرا و ملا هادی سبزواری در حاشیه شرح منظومۀ خود اشاره کرده اند که شیخ بر بسیاری از الفاظ و عبارات عرشیه ملا صدرا، اشراف و اطلاع کافی نداشته است . مسافرت های شیخ شیخ تا 20 سالگی در احساء ، علوم دینی متداول را فراگرفت « در سال 1186 هجری به کربلا و نجف مهاجرت کرد وبه درس عالمانی چون سید مهدی بحرالعلوم و آقا محمد باقر وحید بهبهانی حضور یافت و مورد توجه آنها قرار گرفت و در مدت اقامت 20 ساله خود ، اجازه های متعدد روائی از مشاهیر عالمان دریافت کرد .» ( دایرةالمعارف بزرگ اسلامی . ج 6 .ص 663 ) شیوع بیماری وبا به اقامت او در عراق پایان داد و به موطن خود بازگشت و پس از چهار سال اقامت ، دوباره از موطن خود خارج شد و هفت سال به رفت و آمد در حوالی بصره پرداخت . شیخ در سال 1221هجری با همراهانش به قصد زیارت حرم امام هشتم وارد ایران شد . این زیارت موجب اقامت اولیه 10 ساله او در ایران گردید ؛ وی در یزد با استقبال مردم روبرو شد و در این شهر طی چند سال ، کارش تشکیل مجالس و مباحثات طولانی و پاسخگوئی به مشکلات فلسفی و مذهبی مردم بود . آوازۀ شهرتش به آنجا رسید که سلطان وقت ، فتحعلی شاه ، نامه ای به او نوشت و در نهایت احترام پیشنهاد کرد برای ملاقات شیخ می خواهد به یزد بیاید سرانجام شیخ به تهران رفت و شاه از او تقاضا کرد که در تهران اقامت کند اما او عذر آورد و گفت :« اگر در اینجا بمانم ، وقتی مردم نزد من از حکام دولت دادخواهی می کنند به ضرورت ، حمایت مسلمانان می باید وساطت کنم و در این حال پاسخ قبول یا رد شاه ، یا موجب تعطیل سلطنت است یا مایۀ خواری من .» او میانۀ با زور و قلدری و استبداد نداشت و چون احسائی یزد را برای اقامت ترجیح داد ، در سال 1223 هجری به دستور شاه ، اسباب انتقال او و خانواده اش را به یزد فراهم کردند شیخ سپس به مسافرت به شهرهای مختلف از جمله اصفهان، کرمانشاه، شاهرود، نیشابور، مشهد و قم پرداخت و با استقبال پرشور مردم روبرو شد. تسلط کم نظیر او بر علوم مذهبی و فلسفی از یک سو و زهد و تقوای او و بی اعتنائیش به شغل و مال از سوی دیگر شهرت بی نظیر و محبوبیتی عجیب برای او در میان مردم فراهم آورد." شیخ در راه زیارت عتبات به کرمانشاه وارد و با استقبال مردم و حاکم آنجا روبرو شد و با افراد حاکم و با تعهدی که در مورد تدارک سفر هرساله او به عتبات داد او را به اقامت راضی کرد این اقامت حدود 10 سال طول کشید و چندی بعد نیز آنجا را به عزم مکه ترک کرد اما در دو منزلی مدینه در گذشت و در قبرستان بقیع مدفون گردید. " ( فضائی . 1384 . 28 ) ولی امروز از قبر او اثری پیدا نیست زیرا وهابیان همه بقیع را خراب کرده اند. احسائی را به وارستگی و جهد در عبادات و ریاضات شرعی ستوده اند. سفرهای پی در پی احسائی و بزرگداشت های مردم و علما در شهرهای مختلف از او نشانه معروفیت وی و نیز اقبال جوامع مذهبی ایران به اوست با این همه "وی در اواخر زندگی خود با مخالفت برخی علماء روبرو شد که پاره ای از دیدگاههایش را مبالغه و انحراف تلقی می کردند : از جمله محمد بن حسین آل عصفور در بحثی رو یا رو بر وی انکار آورد"(دایرةالمعارف بزرگ اسلامی . جلد ششم ص 663 ) علمای قزوین شیخ را تکفیر کردند اما نخستین مخالفت آشکار با احسائی از جانب ملا محمد تقی برغانی از عالمان با نفوذ قزوین صورت گرفت وی در یک مباحثۀ پر سروصدا با شیخ احمد احسائی ، او را به بی اعتقادی به مسئله بسیار مهم معاد جسمانی و پیروی از فلاسفه یونان تکفیر کردند ودر تکفیر نامه اش ، شیخ احمد را مرتد و خارج از دین اعلام کرد . پس از این واقعه نیز احسائی در سفرهایش به مشهد و یزد و اصفهان ، با همه معارضه هایی که با او شده بود ، کمابیش از پایگاه مردمی برخوردار بود تا آنجا که گفته اند در اصفهان ، 16000 نفر در نماز به او اقتدا کردند .امّا تلاش برغانی و نامه هایش به علمای کربلا ، عرصه را بر احسائی تنگتر کرد خاصّه اینکه در این میان گروهی نیز عقاید غلوآمیزی به او نسبت دادند و در تحریک علمای کربلا و سران دولت عثمانی کوشیدند.( فشاهی . 1356 .60 ) در مقابل گروهی دشمنی با او را روا نمی شمردند ؛ از آن جمله فقیه نامدار حاج محمد ابراهیم کلباسی بود که از معتقدات احسائی آگاهی داشت و پس از وفات او در اصفهان 3 روز عزا برپا کرد . «وی در باره احسائی می گوید : منسوب داشتن شیخ به برخی امور ناشایست ، بویزه از جانب کسانی که به مطالب و اصطلاحات او وقوفی ندارند ، جرأت زیادی می طلبد . در گفتار کلباسی این نکته مهم است که آنچه در نظر برخی ، احسائی را بنیانگذار مکتبی بیرون از جریان مقبول امامیه نمایانده است ، می تواند ناشی از دو عامل باشد : یکی اسان فهم نبودن پاره ای از آراء و تعبیرات او که چه بسا به نخستین نگاه بدعت آمیز باشد و دیگر ، تندروی هایی از دو جناح مخالف و موافق او که با شناخت لازم نیز همراه نبوده است.» ( دایرةالمعارف بزرگ اسلامی . ج 6 . 664 ) تألیفات شیخ احسائی آثار فراوانی در زمینه های گوناگون دارد و فهرست تفصیلی آنها را در دو کتاب شناسی مستقل می توان دید :« 1 ـ فهرست تصانیف ، تألیف ریاض طاهر 2 ـ فصلی از فهرست کتاب مشایخ عظام تألیف ابوالقاسم ابراهیمی .» ( فشاهی . 1356 . صص 139ـ 141 ) تألیفات شیخ را در حدود 132 عنوان نوشته اند که در رشته های مختلف مانند حکمت الهی ، اصول فقه ، تفسیر قرآن ، فلسفه ، رسالات ادبی و اصول اعتقادات شیعه تألیف گردیده است که به زبان عربی می باشند . جانشینان شیخ و انشعابات شیخیه پس از شیخ احمد احسائی ، سید کاظم رشتی به جای او نشست . در بین شیخیه شیخ احمد احسائی به « شیخ جلیل » و سید کاظم رشتی به « سید نبیل » شهرت دارند. « سید کاظم رشتی ، فرزند خانواده ای از اشراف سادات حسینی مدینه بود که جدّش سید احمد به علت بروز و شیوع طاعون از مدینه فرار و در ایران به رشت پناه آورد . سید کاظم در یزد ، نزد شیخ احمد درس خواند و شاگرد برجسته او بود . وی بیش از 150 کتاب و رساله نوشت . وی انتشار اسلام را به دو دوره متمایز تقسیم می کند : یک دورۀ حقایق ظاهری که پس از دوازدهقرن پایان می یابد و یک دوره حقایق باطنی که با ظهور احسائی آغاز می شود. از شاگردان سید کاظم رشتی سید علی محمد شیرازی بوده که بعدها مذهب جدید آورد و به باب معروف شد . بهائیان امروزه نیز شیخ احمد احسائی را مبشّر ظهور می خوانند و او و حاج سید کاظم رشتی را « دو نجم ساطع » می نامند . » ( دایرة المعارف بزرگ اسلامی . ج 6 . 666 ) پس از وفات سید کاظم رشتی ، بر سر جانشینی وی برای پیشوائی شیخیه اختلاف افتاد و پیروان شیخیه دو دسته شدند : دستۀ قویتر یا اکثریت ، که پیروحاج محمد کریم خان قاجار کرمانی شدند و ایشان راعلاوه بر شیخ کریمخانی ، رکنی نیز می خوانند به جهت آنکه «حاج محمد کریمخان می گفت که اسلام چهار رکن دارد : 1ـ شناختن خدا 2ـ شناختن رسول 3 ـ شناختن ائمه 4ـ شناختن شیعه کامل ، که مبلّغ و ناطق اول است و او کسی است که احکام را بلاواسطه از امام می گیرد و به دیگران می رساند و او ناطق حقیقی شیعیان است و دیگران نسبت به او صامت هستند .» ( دایرةالمعارف فارسی . ج 2 .1524 ) حاج محمد کریم خان ، نویسنده ای پرکار بود و در پی آن بود که میان روش شیخیه و اصولیون شیعه سازگاری پدید آورد .تألیفاتش کمتر از 267 نیست و در کرمان محفوظ است .وی علاوه بر" رکن رابع " نمودن خود، با انتصاب فرزندش محمد خان به جانشینی خود ، رکن رابع را موروثی نمود و بنای یک دودمان و سلطنت روحانی را گذاشت ، مشابه آنچه در صوفیه باب شده است . منظور از رکن رابع ، خود حاج محمد و جانشینان او بوده است .به همین جهت ایشان را رکنیه گفته اند .ولی مشایخ شیخیه با غیر اهل این فرقه می گویند : مقصود از رکن رابع تولّی و تبرّی است یعنی دوست داشتن ائمه و دوری از دشمنان ایشان . ( دایرةالمعارف بزرگ تشیع . جلد 10 . صص 189 ـ188 ) پس از حاج محمد کریمخان ، پسرش حاج زین العابدین پیشوای شیخیه شد ؛ وی با یک بدبینی ، به گردش حوادث در جهان ، و وضعی که در ایران بوجود آمده بود می نگریست و می گفت :« اصلاح حال فعلی مردم ، کار بشر نیست . باید صبر کرد تا خود این مردم ، شعور پیدا کنند و نتایج این خود سری و افسار گسیختگی و دنیاپرستی را ببینند تا آنکه از همۀ آنها مأیوس شوند .» و سپس ابوالحسن خان و پس از او حاج عبدالرضا خان جانشین پدر شد که در سال اول انقلاب اسلامی ایران ترور شد و در گذشت (1358 شمسی) دو مورد از نظریات عبدالرضا ابراهیمی : 1ـ تکیه بر اخبار مبنی بر غلوّ در حق امامان ، به عنوان نمونه او می نویسد : فرمایش حضرت امیرالمؤمنین است که ، منم چشم خدا و منم دست خدا و منم جنب خدا و منم باب خدا ...و فرمایش حضرت امام باقر است که ، مائیم سبب خلقت خلق .2ـ در بارۀ تحریف قرآن ، در جواب سؤالی در باب اینکه آیا پیامبر (ص) تعداد ائمه را معین کرده بود ، می نویسد : خداوند عدد و نام آنها را بر زبان پیامبر خود به عامۀ خلق رسانیده است و حتی در کتاب خود اسم آن بزرگواران را فرموده بوده است .( فرهنگ فرق اسلامی .ص 266 ) پس از ترور عبدالرضا ابراهیمی ، پیشوائی شیخیه به سید علی موسوی رسید و مرکز شیخیه کریمخانی نیز از کرمان به بصره منتقل شد .کریمخانیان ایران بیشتر در کرمان ، بهبهان ، تهران و نواحی جنوب مانند خرمشهر و آبادان و فارس سکونت دارند و در عراق نیز در بصره و بغداد مقیم اند . دسته دیگر شیخیه کسانی هستند که بر مطالب شیخ احمد و شاگرد او سید کاظم چیزی نیفزودند و با کریمخانیه یا رکنیه مخالفت کردند . این عده بیشتر در آذربایجان بوده و بزرگ ایشان میرزا شفیع تبریزی بود و پس از فوت او ، پسرش حاج میرزا موسی جانشین او گردید و پس از وی میرزا علی ثقةالاسلام جانشین او شد که در سال 1330هجری به جرم آزادیخواهی در تبریز بدست روسها به دار آویخته شد .طایفه دیگر شیخیه ، « حجة الاسلامی »هستند که از میرزا محمد مامقانی تکفیر کننده سید علی محمد باب و محکوم کننده او به مرگ در تبریز ، پیروی می کنند . وی حجة الاسلام لقب داشت و از شاگردان سید کاظم رشتی به شمار می رفت . طایفه دیگر شیخیه ، « احقاقیه » هستند که پیرو آخوند ملا باقر اسکوئی می باشند ؛ وی پس از درگذشت سید کاظم رشتی دعوی جانشینی او را کرد و چون کتابی به نام « احقاق الحق و ابطال الباطل » در ردّ حاج محمد کریمخان کرمانی نوشت ، این گروه به احقاقی معروف شدند و اکنون در آذربایجان ، کربلا و کویت زندگی می کنند و پیشوای ایشان ، اکنون آقا شیخ رسول احقاقی است .(دایرة المعارف بزرگ تشیع .ج 10 .ص ص 192 ـ 191 ) اصول عقاید شیخ احمد احسائی و نقد آن آراء گرایش شیخ احمد احسائی به امور باطنی شریعت ، به گونه ای است که موضع اهل ظاهر را در اکتفا به ظاهر شریعت نمی پذیرد و معتقد است که تمسّکش به اهل بیت ، در دریافت حقایق ، سبب شده است که در بعضی از مسائل ، با بسیاری از حکیمان و متکلمان مخالفت کند . از این رو ، عقاید وی و پیروانش در باره معاد و اطوار جسم ، در معراج پیامبر اسلام ، وجود امام زمان (عج ) ، مقام ائمه اطهار و اعتقاد به رکن رابع ، مورد اعتراض و انکار و نقد اندیشمندان و فقیهان بزرگ قرار گرفت . از زمانی که شیخ به خاطر عقاید جدیدش ، که ظاهر آنها مخالف عقاید شیعیان می نمود ، از سوی مخالفانش تکفیر شد ، کوشید تا با تأویل بعضی آیات قرآن و اخبار امامان ، عقاید تازه خود را با آنها سازش دهد این نظر شیخ که همه مسائل وموضوعات شریعت،غیراز معنای ظاهری، معنای باطنی دارند همه سخنانی هستند که اسماعیلیان باطنی گرا [4] در کتابهای خود گفته و توضیح داده اند . ـ عقیده شیخ در مورد معاد و حذف آن از اصول دین نظر شیخ درباره معاد به نظریات اسماعیلیان بسیار نزدیک بود او به معاد جسمانی اعتقادی نداشت. به عقیده شیعیان و دیگر پیروان مذاهب اسلام، معاد یعنی بازگشتن مردگان در روز قیامت راباهمین جسم مادی یا بقول آنها « عنصری » می دانند ولی شیخ آن را تقریبا روحانی می دانست و می گفت : انسان با جسم « هورقلیایی[5] » زنده می شود و می گفت : چون حقیقت انسان همان روح است معاد هم روحانی خواهد بود او این روح را نوعی جسم بسیار لطیف به نام « هورقلیایی »زنده می شود و می گفت که چون حقیقت انسان همان روح است معاد هم روحانی خواهد بود ؛ او این روح را نوعی جسم بسیار لطیف به نام «هور قلیائی » می خوانده است .( فضائی .1384 . 50 ) شیخ در کتاب « شرح زیارت جامعه» خود می گوید :« ...برای انسان ، دو جسم و جسد است : نخست جسمی است که از عناصر زمانی ( آب ، خاک ، هوا و آتش ) ترکیب شده که آن را مانند لباس ، گاهی می پوشد و گاهی درمی آورد . هیچگونه لذت و رنج ، طاعت و معصیت به او نسبت داده نمی شود این جسم از حقیقت انسان شمرده نمی شود و هنگام مردن ، هر کدام از عناصر و مواد این جسم متفرق می شود و به اصلش می پیوندد . امّا جسد دوم انسان ، جسدی است جاویدان و باقی و از عناصر هورقلیائی می باشد که در جسد ظاهر و محسوس او پنهان است . این جسد هور قلیائی ، مرکب روح ، و از سنخ اوست و پس از مرگ در قبر مرده باقی می ماند. در حالی که ، جسد عنصری او را خواهد خورد . روح انسان در قیامت با همین جسد هورقلیائی باز خواهد گشت و حساب پس خواهد داد.» ( فضائی . 1384 . 51 ) شیخ اظهار می داشت که امام جعفر صادق (ع) نیز به عالم برزخ (هور قلیا ) معتقد بود .« او اعتقاد داشت که بدن انسان ، روزی از عناصری که از نه فلک و عناصر اربعه ، عاریه گرفته ، تهی می شود و هر قسمت از بدن دوباره ، به عناصر اربعه تبدیل می شود .و تنها چیزی که باقی می ماند ، همان قسمت آسمانی است که در روز معاد دوباره پدیدار می گردد. » (فشاهی . 1356 . 78 ) در حالی که به عقیدۀ شیعیان و دیگر پیروان مذاهب اسلام ، معاد ، یعنی بازگشتن مردگان در دروز قیامت ، با همین جسم مادّی و یا به قول آنها عنصری . شیخ بعد از آنکه ، معاد را روحانی ، و با جسم هورقلیائی دانست ، آن را از ردیف اصول دین و مذهب نفی و حذف کرد ؛ زیرا می گفت : اعتقاد به خدا و ثبوت اصل نبوت و اعتقاد به قرآن و آنچه در آن هست ، مستلزم آن است که به معاد معتقد باشیم و لازم نیست که معاد را اصلی از اصول دین بطور مستقل بدانیم در غیر این صورت ، توضیح واضحات خواهد بود . و کسی که به آیات قرآن معتقد باشد ، لزوما" به معادهم معتقد خواهد بود . ـ نفی اصل عدالت از اصول دین شیعیان دوازده امامی ، عدالت را مهم داشته و آن را ، یکی از اصول مذهب شیعه شمرده اند . اما شیخ احمد احسائی و پیروانش ، عدالت را از ردیف اصول مذهب نفی نموده و می گویند : لزومی ندارد صفت عدالت از میان صفات دیگر خداوند جدا کنیم و اصلی از اصول دین قرار دهیم ؛ در غیر این صورت ، باید صفات دیگر خدا را هم باید از اصول دین بشماریم. شیخ و پیروانش ، عوض نفی دو اصل معاد و عدالت ، از ردیف اصول پنجگانه مذهب شیعه ، اصل دیگری بعنوان « رکن رابع » بر اصول مذهب افزودند یعنی اصول دین در مذهب شیخیه به 4 اصل و یا 4 رکن منحصر گشت از این قرار : اصل توحید ، اصل نبوت ، اصل امامت و اعتقاد به « رکن رابع ـ شیعۀ کامل » و یا « ناطق واحد » .( فضائی . 1384 .ص ص 53 ـ 52 ) ـ نظر شیخیه در مورد امامت و رکن رابع نظر شیخ احسائی در باره امامان غلوآمیزاست[6] ؛ از این رو، اعتقاد او در باب امامت با شیعیان دیگر متفاوت است ؛ شیخیه ائمۀ اثنی عشر را ادلّۀ اربعۀ موجودات ( علت فاعلی ، صوری ، مادّی و غائی ) میدانند ؛ به عقیده ایشان امام « مشیت خدا و قدرت خدا و دست خدا در اجرای جمیع امور بدون استثناء » است و « صاحب ولایت عامۀ مطلقه بر جمیع ماسوی الله و شاهد و مطلع بر کل موجودات » است هر یک از امامان در حین تصرف در امور عالم ، امام ناطق است و امام بعد از او ، در حال حیات او ، امام صامت است یعنی اجازه ندارد در احکام شرع چیزی بگوید ؛ مثلا" امام حسن و امام حسین (ع) در زمان حیات حضرت علی (ع) ، امام صامت بودند و امام علی (ع) امام ناطق بود و خود امام علی (ع) در زمان حیات پیامبر (ص) صامت بود .امام دوازدهم ، پس از امام علی و امام حسن و امام حسین (ع) از امامان دیگر افضل است . امام زمان (عج) در زمان غیبت خود ، در این دنیا نیست بلکه در دنیای دیگری به نام عالم برزخ یا هورقلیا است که آن را اقلیم ثامن می خوانند . پیشوای شیخیان امامت را تجزیه کرده است :یکبار از امام ، حجت معصوم اراده می شود ؛ بار دیگر ، امام بر حجتی که بطور مطلق است یعنی مقتدا و پیشوا اطلاق می شود و گاهی لفظ امام بر پیشنماز اطلاق می شود و گاهی منظور از امام کسی است که در امری به او تأسی می شود و... امام به معنی مقتدا و پیشوا ، بر شیعۀ کامل و « رکن رابع » هم اطلاق می شود که حجتهای خداوند بر خلق و واسطه هایی میان امام غایب و خلق هستند تا مردم در حوائج دینی به آنها رجوع کنند .اگر حجت در عالم نباشد خلق مرتد می شوند نام خدا برده نمی شود و در نتیجه عنایات او از عالم مرتفع می شود (همان منبع .ص ص 55ـ 54)[7] ـ اعتقاد شیخ احسائی در بارۀ امام دوازدهم و ظهور آن حضرت عقیده بالاسری ها ، یعنی شیعیان دیگر در باره امام غایب این است که او در سال 266 هجری غایب شده و در قالب جسمانی خود ، پنهان از دیدگان مردم ، در بیابانها ،شهرها و در همه جا به سر می برد تا روزی که به اذن خدا آشکار شود و زمین را پر از عدل و داد گرداند....ولی شیخ احمد احسائی و پیروانش برآنند که : امام غایب در جسم و قالب هور قلیائی است و زندگی او، زندگی برزخی در قالب مثالی یعنی در جسم هور قلیایی است بنابراین او در هنگام ظهورش در قالب خود ممکن است نباشد بلکه روح و جسم هور قلیائی او در قالب شخص دیگری ظاهر شود. مکتب شیخیه بیش از هر مکتب دیگر ظهور امام غایب را ترویج می کرد و این مسئله انقلابی ترین نظریات شیخیه بود. موضوع ظهور ناجی آسمانی بر روی زمین نزد اکثر ادیان و ملل ، از جمله اقوام ایرانی وجود داشته است و در طول قرن ها ، در خون و پوست و گوشت ایرانی ریشه دوانده بود وبه سبب استبداد مطلق سلاطین قاجار و ظلم بیش از حد آنها انتظار ظهود مهدی موعود ، دوباره در اندیشه ایرانی بیدار و ظاهر گردید و مروّج آن کسی نبود جز شیخ احمد احسائی و جانشین او سید کاظم ذشتی .شیخ در کتاب معروف خود « جوامع الکلم » 50 صفحه را اختصاص به علل و چگونگی و اختصاصات امام غایب داده است و در رساله حیات النفس نیز به شکلی بسیار صریح ، ظهور امام زمان را در فاصله ای بسیار نزدیک تصریح کرده است . ( فشاهی . 1356 .صص 71و 72 ) و بخصوص سید کاظم رشتی در نزدیکی های وفاتش ، ظهور امام غایب را ( بصورت ظهور حقیقت و روح امام در قالب شخصی معین ) بسیار نزدیک می دانست و به شاگردان و پیروانش سفارش و تأکید می کرد که بر یکایک شما لازم است که شهرها را بگردد و ندای امام غایب را اجابت کند . شاید امام غایب در میان شماها باشد .و سید علی محمد باب هم از جمله شاگردان سید رشتی بود که این سخنان را شنید و پس از سید رشتی گفت : من همان امام غایب و مهدی موعود هستم .همان امام غایبی که سید کاظم رشتی ، نزدیکی ظهور او را سفارش داده بود. ( فضائی . 1384 . صص79ـ81 ) شیخ معتقد است که امام زمان (عج) با این بدن غیر عنصری و تنها هور قلیائی و در شهر جابلقا و جابرسا زندگی می کند. به عقیده شیخیان شیعیان کامل در هر عصر و زمانی، مظهر امام غایب هستند و از اینرو دارای عنوان "امام زمان" و واسطه میان امام غایب و خلق هستند. از نتایج این عقیده درباره امام غایب، یکی ادعای سید علی محمد باب است که خود را همان واسطه امام غایب و خلق پنداشت و گفت: من همان امام غایب هستم؛ یعنی حقیقت و یا روح او در من درآمده است. شیخیه می گویند: چون امام زمان فقط می تواند به وصال خدا نایل آید و ما نیز بدون واسطه نمی توانیم به وصال امام زمان نایل آییم؛ باید واسطه و ربطی در بین باشد که ما را به آن حضرت ربط دهد و آن شیخ است که او را "رکن رابع" نامند بدین ترتیب شیخ اعتقاد داشت که امام دوازدهم به جهان هور قلیاء یا عالم برزخ و یا بهتر و صریحتر بگوییم به همان جهان مثل یا ایده افلاطون رفته است؛ اما روح او قابل انتقال است و اکنون از بدن یک نفر به بدن دیگری منتقل می شود. لذا شیخ احمد احسائی اعتقادی به وجود جسمانی امام غایب در این جهان و جاودانگی هزار ساله او نداشت در نتیجه عقیده خود را بدین طریق ابراز می کرد. عقیده شیخ احسایی درباره "معراج" در روایات اسلامی آمده است که، پیامبر اسلام شبی گفت: که خدا او را از خانه کعبه "مسجد الحرام" به بیت المقدس "مسجد الاقصی"، و از آنجا به سوی آسمانها تا "سدرةالمنتهی" که نزدیک عرش قرار دارد سیر داد و در همان شب به جایگاهش بازگردانید. در این سفر معنوی کیهانی جبرئیل راهنما و فرشته"براق" مرکب او بوده است. پیامبر در این عروج و گردش سماوی عجایب بسیاری در آسمانها دیده و خصوصیات همه آنها را از جبرئیل پرسیده است. در قرآن، در سوره اسری در آیه اول و نیز در سوره النجم به این مسئله اشاره شده است. به عقیده مسلمانان این گردش آسمانی و معراج، جسمانی بوده؛ یعنی پیامبر با همان بدن عنصری به آسمان رفته است. داستان معراج را از ضروریات دین شمرده اند یعنی کسی که از راه لجاجت منکر آن باشد، از اسلام بیرون است اما شیخ احمد احصائی معراج را روحانی دانست و گفت: روح پیامبر به آسمان رفته نه جسم او. زیرا برابر موازین فلسفی قدیم آسمانها و افلاک پاره شدنی و التیام پذیر نیستند؛ محال است که انسان با جسم عنصری خود آسمانها را پاره کند و بالا رود. به نظر او چون پیامبر به معراج رفت، هنگام گذشتن از جهان خاکی، عنصر خاکی خود را و در گذشتن از جهان آب، عنصر آبی خود را و در گذشتن از کره هوا، عنصر هوایی خود را گذاشت و در عرش با خداوند دیدار کرد. در پشت این توصیف یک نظریه مهم و الحاد آمیز نهفته است: شیخ اعتقادی به معراج پیامبر نداشت و بی اعتقادی خود را به مسئله معراج به این شکل پیچیده و فلسفی بیان میکرد تا از تعقیب و آزار در امان باشد. در کتب مقدس و ادیان و ملل قدیم هم واقعه معراج به گونه های خاص دیگری بیان شده است. در کتاب عهد عتیق یعنی تورات آمده که: خداوند با ابراهیم تماس گرفته و ابراهیم از او اسرار مرموز را آموخته است؛ و یا در تفاسیر تورات مانند"تلموت" آمده که صعود حضرت موسی به بالای "کوه طور" و سخن گفتن او با خداوند نوعی معراج بوده است. در کتاب عهد جدید (انجیل مرقس) آمده است که : عیسی به آسمان نزد خداوند عروج کرد. در روایات هندی آمده است یکی از مقدسان وداعی به آسمان نزد خدایان عروج کرده است. در متون مقدس یونانیان قدیم از جمله کتاب "ایلیاد" هومر بیان شده که قهرمانان وقتی نیمه خدایی می شدند، به آسمان عروج می کردند. در کتاب ارتا ویرافنامه زرتشتیان نیز مسائل معراج به تفسیر بیان شده است که چون دین زرتشت در ایران در تنزل افتاده بود، و مجوسان می خواستند آنرا در قلوب مردم تجدید نمایند، جوانی زرتشتی به نام "آرتای ویراف" را برگزیدند و او را به آسمان فرستادند تا همه چیز را در آنجا نزد اهورا مزدا ببیند و خبر آورد و جریان عروج آن جوان به طور مفصل توضیح داده شده است. البته موضوع معراج اسلام را نمی توان با آن داستانها مقایسه کرد و حتی نمی توان نام آن را در اسلام " داستان " خواند... زیرا آن موضوع در میان مسلمانان از عقاید اصلی و از ضروریات دین شمرده می شود. وقایع معراج بسیار مفصل است به طوری که در کتابهای فرهنگ اسلامی مانند معراج نامه ها و قصص الانبیاء وکتاب های دست اول تاریخ ، مانند سیرۀ ابن هشام بیان شده و همه راویان مدعی اند که این موضوع را از خود پیامبر اسلام و یا از صحابه ایشان نقل کرده اند . تساوی حقوق زن و مرد نظر شیخیه برابر گفته "کنت دو گوبینو" (1816-1882) وزیر مختار اسبق فرانسه در ایران که در کتاب خود "سه سال در ایران" نوشته است: "به عقیده شیخیان متأخر تعدد زوجات در اسلام اگرچه تجویز شد، ولی کار بسیار ناپسندی می باشد. علاوه بر این بر آنند که استعداد زن کمتر از مرد نیست و نباید او را از امور اجتماعی محروم گردانید؛ بنابراین حقوق زنان با مردان مساوی است..." احتمالا" اولیای بهایی که حکم به تساوی حقوق زنان و مردان داده و تعدد زوجات را هم حرام شمرده اند، از نظریات شیخیان در این مورد پیروی کرده اند. روش فقهی مذهب شیخیه روش فقهی شیخیه در استباط احکام شرعی، همان روش اخباریهای شیعی بوده است که شیخ در زمان خود پیش گرفته بود ولی پیروان و جانشینان او با افزودن برخی نظریات و مسائل دیگر مکتب فقهی شیخ را تفسیر کرده و رفته رفته مذهب شیخیه را از جنبه شریعت به جنبه "طریقت" یعنی به تصوف نزدیک ساخته اند و پیشوایان خود (شیخ احسایی و جانشینان او) را بعنوان "شیعی کامل"،"رکن رابع"، "مرشد مطلق" و تنها شخصیتی می دانند که فقط او می تواند بطور درست احکام فقهی را استنباط کند و از اینرو در روش فقهی آنها " اجتهاد و تتقلید"، که در میان شیعیان دیگر معمول است، وجود ندارد. پیشینه تحقیقات و تألیفات با موضوع شیخیه در مرز نیمه اول و نیمۀ دوم قرن نوزدهم میلادی ، تحولاتی در اندیشه مذهبی و تفکر در ایران روی داد که به نام شیخیه شهرت دارد اما چون با این مکتب همچون یک حرامی رفتار شده و چنین وانمود شده که ، از بطن تاریخ و فرهنگ ایرانی و اسلامی بیرون نیامده و دنبالۀ منطقی تحولات اجتماعی و فکری ایران نبوده است. به همین دلیل هنوز فرقه شیخیه و بابیه و جریانات بعدی آن در هاله ای از افسانه و ابهام پنهان گردیده است .و به دلیل عدم امکان دسترسی به منابع اصیل ، پژوهش در این زمینه بسیار مشکل بوده است .آثار مربوط به شیخیه عبارتند از : 1ـ آثار رهبران مکتب شیخیه 2ـ آثار مورخان و نویسندگان وابسته به سلسله فاجار 3ـ آثار نویسندگان معاصر ایران 4ـ آثاری که نویسندگان و ایرانشناسان غربی تألیف کرده اند . در کتاب " از احساء تا کرمان ، در باره عقاید و آداب و مراسم مذهبی شیخیه " اثر : نورالدین چهاردهی از 61 عنوان کتاببه عنوان فهرست ماخذ کتب شیخیه و آنچه در بارۀ آن بحث نموده است ناب برده شده است که 7 مورد از آنها از آثار نویسندگان و ایران شناسان غربی هستند؛ از جمله هانری کربن که در اثر خود به نام مکتب شیخیه ، بیشتر به شرح زندگانی و آثار رهبران شیخیه اختصاص دارد و فاقد تحلیل است .از دیگر نویسندگان می توان به سر پرسی سایکس ف مادام دیولافوارا نام برد که در سفرنامه های خود در مورد شیخیه نوشته اند و سایکس در کتاب تاریخ ایران نیز به این موضوع پرداخته است .اما بیشتر آنها چون از منابع دست دوم و سوم استفاده کرده اند و از تاریخ و تفکر اسلامی و ایرانی شناخت سطحی داشته اند لذا نمی توان آنها را پزوهندگان کنجکاو به شمار آورد . در مورد منابع دست اول یعنی آثار رهبران شیخیه ، علاوه بر کمیاب بودن آنها ،در صورت دسترسی به آنها ، مشکل دیگر آمیختگی آنها با کلمات و جملات سنگین عربی ، آیات قرآن ، احادیث و روایات مذهبی ، رموز و اشاره های فلسفی و عرفانی و رموز و اشاره های هرمسی و...می باشد که امکان استفاده از آنها را کاهش می دهد . دایرةالمعارف بزرگ اسلامی ، دایرةالمعارف فارسی ، دانشنامۀ ایران و اسلام ، فرهنگ فرق اسلامی و کتابها و سایت های تاریخ فرق و مذاهب اسلامی نیز از منابعی هستند که به طور اجمال به موضوع شیخیه پرداخته اند . نقد و بررسی برخی ازعقاید شیخیه و نتیجه گیری[8] با توجه به مطالب گفته شده ، معلوم می گردد که شیخ احمد احسائی با اخذ برخی اصطلاحات از مکاتب مختلف ، از جمله فلسفه اشراق و فلسفه یونان ( بدون پی بردن به عمق آن ها ) ، آنها را به عنوان مشخصه های اصلی مذهب خود قرار داده و پیروان او نیز در توجیه آن کامات به تناقض گوئی مبتلا شده اند، بطوری که برخی از فرزندان شیخ ، به انکار روش پدر و بلکه گاهی استغفار و گاهی به تکفیر او مشغول شدند . اعتقاد به بدن هور قلیائی و اعتقاد به حیات امام زمان با بدن هورقلیائی ، در واقع به معنای انکار حیات مادی امام زمان روی زمین است و اعتقاد به اینگونه حیات برای امام زمان (ع) ، مثل اعتقاد به حیات تمام مردگان در عالم برزخ است . وقتی شیخ احمد ، عالم هورقلیا را حدوسط بین دنیا و ملکوت معرفی می کند ، معلوم می شود که ایشان معنای عالم ملکوت را که همان عالم مثل است ، نفهمیده و یا بین ملکوت و جبروت خلط نموده است . شیخ احمد بر اساس یک اصول نادرستی که در فلسفه پی ریزی کرد ( مثل اصالت وجود و ماهیت ) ، و نفهمیدن برخی دیگر از اصول ، یک بنیاد فکری را پی ریزی کرد و چون قابل دفاع نیست ، پیروان او همیشه با این حربه که سخنان او رمز و کنایه است ، می خواهند خود را رهائی بخشند . در قرن سیزدهم ، گزاف گوئی و بکار بردن کلمات نامأنوس و الفاظ مهمل ، بسیار رایج بوده و حتی مردم عوام، اینها را نشانۀ علم و دانش می پنداشتند و احتمالا" شیخ احمد و نیز سید کاظم رشتی ، به جهت خوش آیند جاهلان و عوام ، به این کلمات و الفاظ روی آورده اند . برخی از عقاید شیخیه بخصوص در مورد معراج ، معاد و امام دوازدهم ، با تعالیم دینی و نص قرآن و سنت اتفاق عام مسلمانان مطابقت ندارد و یا حداقل چنین می نماید . این فرقه درشرایط خاص اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی قرن سیزدهم ایران ، و با تبلیغات شیخ و جانشینانش پیروان زیادی بدست آورد . اما نتیجه دیگر سخنان شیخ احمد ، پیدایش مذاهب دروغین و ضالّه بابیت و بهائیت بود و این نتیجه ، محک خوبی برای تشخیص ضعف و سستی و بی پایه بودن سخنان شیخ است . شیخ احمد احسائی کوشش می کرد با ترکیب عناصری از مکاتب فلسفی ایران ، یونان و اسلام ونظریاتی از اسماعیلیان و آیین هرمسی و .. دین و فلسفه را آشتی دهد . کاری که قبل از او بارها توسط اخوان الصفا و اسماعیلیان و چند گروه دیگر آزمایش شده و شکست خورده بود .و به همین دلیل ، او نیز مانند ملاصدرا زیر فشار شدید روحانیون ، آواره کوهها و بیابانها شد و سرانجام در فقر و دربدری جان سپرد واین سرنوشت برای جانشین او ، سید کاظم رشتی نیز تکرار شد . اما دانه ای که آنها کاشتند شروع به رشد و ریشه دواندن کرد وزمینه اختلافات مذهبی ،تفرقه میان مسلمانان مشاجرات ، درگیریها و کشت و کشتارهای زیادی را فراهم آورد . منابع و مآخذ 1 ـ چهاردهی ، نورالدین . 1362 . از احساء تا کرمان در بارۀ عقاید و آداب و مراسم مذهبی شیخیه. تهران . انتشارات ( گوتنبرگ ) میر 2 ـ دایرةالمعارف بزرگ تشیع .جلد دهم .ص ص 192 ـ 185 3 ـ دایرة المعارف فارسی . جلد دوم . بخش اول 4 ـ شاقول، یوسف . 1369 . نگاهی به مذاهب و فرق . تهران . وزارت آموزش و پرورش 5 ـ عابدی ، احمد . 1385 . " مهدویت و فرقه های انحرافی (2) (فرقه شیخیه ) " در سایت : http://www.balagh/ net 6 ـ فشاهی ، محمد رضا . 1356. واپسین جنبش قرون وسطائی در دوران فئودال . تهران . انتشارات جاویدان 7 ـ فضائی ، یوسف . 1384 . تحقیق در تاریخ و عقاید شیخی گری ، بابی گری ، بهائی گری و کسروی گرائی . تهران . آشیانه کتاب : عطائی 8 ـ مدرس چهاردهی ، مرتضی . 1345 . شیخی گری ، بابیگری از نظر فلسفه ، تاریخ و اجتماع . تهران .کتابفروشی فروغی 9 ـ مشکور ، محمد جواد . 1385 . از کتاب فرهنگ فرق اسلامی :" فرقه شیخیه " در سایت : http://www.balagh/ net 10 ـ موسوی بجنوردی ، کاظم . دایرةالمعارف بزرگ اسلامی .جلد ششم . ص ص 667 ـ 662 11 ـ یارشاطر ، احسان . دانشنامه ایران و اسلام . جلد 9 12-www. Maarefislam.com [1] اصولیون در استنباط احکام ، بیشتر اصول عقلیه را بکار می بردند و اخبار و احادیث را با شرایط بسیار مانند تواتر و اجماع می پذیرفتند [2] اخباریون ، مبنای کارشان در استنباط احکام ، تنها اخبار و احادیث بوده و هر نوع خبر و حدیث را بر اصول عقلیه ترجیح می دادند و از بکار بردن اصول عقلیه سخت دوری می جستند . [3] سید کاظم رشتی ، جانشین شیخ احسائی در کتاب دلیل المتحیّرین نوشته است که مراد از کشفیه اصحاب شیخ احمد احسائی است و مقصود جمعی هستند که خداوند پرده نادانی را از نظر و دلهای آنان کشف کرده است و خداوند از دلهای آنها تاریکی ، شک ها و شبهه ها را کشف کرده است . [4] ـ باطنی گری ، گرایشی در میان شیعیان اسماعیلیه ( هفت امامی ) بود ؛ باطن برای آنها اثبات بیهودگی رسومی بود که اصحاب حدیث بنا کرده بودند . به عقیدۀ آنها چون انسان به معنی باطنی آداب خارجی دین پی ببرد ، انجام آن فرایص از گردن او ساقط می شود . [5] ـ به احتمال قوی ، شیخ احمد سه واژه "هورقلیائی " ، "جابلقا " و " جابرسا " را ازشیخ اشراق گرفته است . مراد از هور قلیا ، همان عالم مثال است که دارای دو شهر جابلقا و جابرسا می باشد و قطب الدین شیرازی در شرح " حکمة الاشراق " تفاوت آنها را بیان می کند . . در قصص‌ و تواريخ‌ مذكور است‌ كه‌ جابلقا شهري‌ است‌ در غايت‌ بزرگي‌ در مشرق‌ ، و جابلسا نيز شهري‌ است‌ به‌ غايت‌ بزرگ‌ و عظيم‌ در مغرب‌ در مقابل‌ جابلقا. [6] ـ شیخ در این مورد تحت تأثیر غلاۀ قرار گرفته است ؛ نارضایتی توده های عرب و ایرانی از خلفای اموی ، به شکل غلوّ در صفات و شرایط حضرت علی و سایر امامان شیعه جلوه گر شد و این گروه به نام غلاة (غلات ) یا غلو کنندگان در صفات و شرایط و قدرت امام شهرت یافتند . گاهی آنان امامان را تا درجۀ خدائی می رساندند . [7] ـ شیخ ، عقیده خود در مورد امامت را از هرمسیان گرفته است ؛ در اساطیر یونان باستان ، هرمس پسر زئوس و ماییا بود که بنیانگذار مکتب هرمسی محسوب می گردد ؛ در این مکتب ، هرمس رابطه و واسطه عالم ملکوت و زمین بود و حقایق عالم اعلی را برای انسان که ددر عالم پایین قرار گرفته ، تفسیر و تشریح می کرد .مسلمانان ، هرمس را همان اخنوخ یا ادریس پیامبر و مبدأ فلسفه می دانستند که نام او در قرآن و در سورۀ انبیاء آیۀ 85 و سورۀ مزیم آیه 56 آمده است . این مکتب توسط شیعه وارد اسلام شد و در فلسفه و علوم طبیعی و در آراء ابن سینا ، اخوان الصفا و ابوریحان تأثیر زیادی گذاشت . [8]ـ در این بخش ، علاوه بر برداشت شخصی ، از مقالۀ " مهدویت و فرقه های انحرافی " اثر احمد عابدی و از کتاب " واپسین جنبش قرون وسطائی در دوران فئودال " نوشتۀ محمد رضا فشاهی استفاده شده است .
http:/imamalmontazar.blogspot.com

اوصاف وشمایل امام موسی ابن جعفر(ع)

حضرت امام موسی بن جعفر ( ع ) نام امام هفتم ما ، موسی و لقب آن حضرت کاظم ( ع ) کنيه آن امام " ابوالحسن " و " ابوابراهيم " است . شيعيان و دوستداران لقب " باب الحوائج " به آن حضرت داده اند . تولد امام موسی کاظم ( ع ) روز يکشنبه هفتم ماه صفر سال 128هجری در " ابواء " اتفاق افتاد . دوران امامت امام هفتم حضرت موسی بن جعفر ( ع ) مقارن بود با سالهای آخر خلافت منصور عباسی و در دوره خلافت هادی و سيزده سال از دوران خلافت هارون که سخت ترين دوران عمر آن حضرت به شمار است . امام موسی کاظم ( ع ) از حدود 21سالگی بر اثر وصيت پدر بزرگوار و امر خداوند متعال به مقام بلند امامت رسيد ، و زمان امامت آن حضرت سی و پنج سال و اندکی بود و مدت امامت آن حضرت از همه ائمه بيشتر بوده است ، البته غيراز حضرت ولی عصر )عج( صفات ظاهری و باطنی و اخلاق آن حضرت حضرت کاظم ( ع ) دارای قامتی معتدل بود . صورتش نورانی و گندمگون و رنگ مويش سياه و انبوه بود . بدن شريفش از زيادی عبادت ضعيف شد ، ولی همچنان روحی قوی و قلبی تابناک داشت . امام کاظم به تصديق همه مورخان ، به زهد و عبادت بسيار معروف بوده است . موسی بن جعفر از عبادت و سختکوشی به " عبد صالح " معروف و در سخاوت و بخشندگی مانند نياکان بزرگوار خود بود . بدره های ( کيسه های ) سيصد ديناری و چهارصد ديناری و دو هزار ديناری مي آورد و بر ناتوانان و نيازمندان تقسيم مي کرد . از حضرت موسی کاظم روايت شده است که فرمود : " پدرم ( امام صادق (ع ) ) پيوسته مرا به سخاوت داشتن و کرم کردن سفارش مي کرد " . امام ( ع ) با آن کرم و بزرگواری و بخشندگی خود لباس خشن بر تن مي کرد ، چنانکه نقل کرده اند : " امام بسيار خشن پوش و روستايی لباس بود " و اين خود نشان ديگری است از بلندی روح و صفای باطن و بي اعتنايی آن امام به زرق و برقهای گول زننده دنيا . امام موسی کاظم ( ع ) نسبت به زن و فرزندان و زيردستان بسيار با عاطفه و مهربان بود . هميشه در انديشه فقرا و بيچارگان بود ، و پنهان و آشکار به آنها کمک مي کرد . برخی از فقرای مدينه او را شناخته بودند اما بعضی - پس از تبعيد حضرت از مدينه به بغداد - به کرم و بزرگواريش پی بردند و آن وجود عزيز را شناختند . امام کاظم ( ع ) به تلاوت قرآن مجيد انس زيادی داشت . قرآن را با صدايی حزين و خوش تلاوت مي کرد . آن چنان که مردم در اطراف خانه آن حضرت گرد مي آمدند و از روی شوق و رقت گريه مي کردند . بدخواهانی بودند که آن حضرت و اجداد گراميش را - روی در روی - بد مي گفتند و سخنانی دور از ادب به زبان مي راندند ، ولی آن حضرت با بردباری و شکيبايی با آنها روبرو مي شد ، و حتی گاهی با احسان آنها را به صلاح مي آورد ، و تنبيه مي فرمود . تاريخ ، برخی از اين صحنه ها را در خود نگهداشته است . لقب " کاظم " از همين جا پيدا شد . کاظم يعنی : نگهدارنده و فروخورنده خشم . اين رفتار در برابر کسی يا کسانی بوده که از راه جهالت و نادانی يا به تحريک دشمنان به اين کارهای زشت و دور از ادب دست مي زدند . رفتار حکيمانه و صبورانه آن حضرت ( ع ) کم کم ، بر آنان حقانيت خاندان عصمت و اهل بيت ( ع ) را روشن مي ساخت ، اما آنجا که پای گفتن کلمه حق - در برابر سلطان و خليفه ستمگری - پيش مي آمد ، امام کاظم ( ع ) مي فرمود : " قل الحق و لو کان فيه هلاکک " يعنی : حق را بگو اگرچه آن حقگويی موجب هلاک تو باشد . ارزش والای حق به اندازه ای است که بايد افراد در مقابل حفظ آن نابود شوند . در فروتنی - مانند صفات شايسته ديگر خود - نمونه بود . با فقرا مي نشست و از بينوايان دلجويی مي کرد . بنده را با آزاد مساوی مي دانست و مي فرمود همه ، فرزندان آدم و آفريده های خدائيم . از ابوحنيفه نقل شده است که گفت : " او را در کودکی ديدم و از او پرسشهايی کردم چنان پاسخ داد که گويی از سرچشمه ولايت سيراب شده است . براستی امام موسی بن جعفر ( ع ) فقيهی دانا و توانا و متکلمی مقتدر و زبردست بود " . محمد بن نعمان نيز مي گويد : " موسی بن جعفر را دريايی بي پايان ديدم که مي جوشيد و مي خروشيد وبذرهای دانش به هر سو مي پراکند " . امام ( ع ) در سنگر تعليم حقايق و مبارزه نشر فقه جعفری و اخلاق و تفسير و کلام که از زمان حضرت صادق ( ع ) و پيش از آن در زمان امام محمد باقر ( ع ) آغاز و عملی شده بود ، در زمان حضرت امام موسی کاظم ( ع ) نيز به پيروی از سيره نياکان بزرگوارش همچنان ادامه داشت ، تا مردم بيش از پيش به خط مستقيم امامت و حقايق مکتب جعفری آشنا گردند ، و اين مشعل فروزان را از ورای اعصار و قرون به آيندگان برسانند . خلفای عباسی بنا به روش ستمگرانه و زياده روی در عيش و عشرت ، هميشه درصدد نابودی بنی هاشم بودند تا اولاد علی ( ع ) را با داشتن علم و سيادت از صحنه سياست و تعليم و ارشاد کنار زنند ، و دست آنها را از کارهای کشور اسلامی کوتاه نمايند . اينان برای اجراء اين مقصود پليد کارها کردند ، از جمله : چند تن از شاگردان مکتب جعفری را تشويق نمودند تا مکتبی در برابر مکتب جعفری ايجاد کنند و به حمايتشان پرداختند . بدين طريق مذاهب حنفی ، مالکی ، حنبلی و شافعی هر کدام با راه و روش خاص فقهی پايه ريزی شد . حکومتهای وقت و بعد از آن برای دست يابی به قدرت - از اين مذهبها پشتيبانی کرده و اختلاف آنها را بر وفق مراد و مقصود خود دانسته اند . در سالهای آخر خلافت منصور دوانيقی که مصادف با نخستين سالهای امامت حضرت موسی بن جعفر ( ع ) بود " بسياری از سادات شورشی - که نوعا از عالمان و شجاعان و متقيان و حق طلبان اهل بيت پيامبر ( ص ) بودند و با امامان نسبت نزديک داشتند - شهيد شدند . اين بزرگان برای دفع ستم و نشر منشور عدالت و امر به معروف و نهی از منکر ، به پا مي خاستند و سرانجام با اهداء جان خويش ، به جوهر اصلی تعاليم اسلام جان مي دادند ، و جانهای خفته را بيدار مي کردند . طلوعها و غروبها را در آباديهای اسلامی به رنگ ارغوانی درمي آوردند و بر در و ديوار شهرها نقش جاويد مي نگاشتند و بانگ اذان مؤذنان را بر مأذنه های مساجد اسلام شعله ور مي ساختند " . در مدينه از کارگزاران مهدی عباسی فرزند منصور دوانيقی در عمل ، همان رفتار زشت دودمان سياه بنی اميه را پيش گرفتند ، و نسبت به آل علی ( ع ) آنچه توانستند بدرفتاری کردند . داستان دردناک " فخ " در زمان هادی عباسی پيش آمد . علت بروز اين واقعه اين بود که " حسين بن علی بن عابد " از اولاد حضرت امام حسن ( ع ) که از افتخارات سادات حسنی و از بزرگان علمای مدينه و رئيس قوم بود ، به ياری عده ای از سادات و شيعيان در برابر بيدادگری " عبدالعزيز عمری " که مسلط بر مدينه شده بود ، قيام کردند و با شجاعت و رشادت خاص در سرزمين فخ عده زيادی از مخالفان را کشتند ، سرانجام دشمنان دژخيم اين سادات شجاع را در تنگنای محاصره قرار دادند و به قتل رساندند و عده ای را نيز اسير کردند . مسعودی مي نويسد : بدنهايی که در بيابان ماند طعمه درندگان صحرا گرديد . سياهکاريهای بنی عباس منحصر به اين واقعه نبود . اين خلفای ستمگر صدها سيد را زير ديوارهای و ميان ستونها گچ گرفتند ، و صدها تن را نيز در تاريکی زندانها حبس کردند و به قتل رساندند . عجب آنکه اين همه جنايتها را زير پوشش اسلامی و به منظور فروخواباندن فتنه انجام مي دادند . حضرت موسی بن جعفر ( ع ) را هرگز در چنين وضعی و با ديدن و شنيدن آن همه مناظر دردناک و ظلمهای بسيار ، آرامشی نبود . امام به روشنی مي ديد که خلفای ستمگر در پی تباه کردن و از بين بردن اصول اسلامی و انساني اند . امام کاظم ( ع ) سالها مورد اذيت و آزار و تعقيب و زجر بود ، و در مدتی که از 4 سال تا 14 سال نوشته اند تحت نظر و در تبعيد و زندانها و تک سلولها و سياهچالهای بغداد - در غل و زنجير - به سر مي برد . امام موسی بن جعفر ( ع ) بي آنکه - در مراقبت از دستگاه جبار هارونی بيمی بدل راه دهد به خاندان و بازماندگان سادات رسيدگی مي کرد و از گردآوری و حفظ آنان و جهت دادن به بقايای آنان غفلت نداشت . آن زمان که امام ( ع ) در مدينه بود ، هارون کسانی را بر حضرت گماشته بود تا از آنچه در گوشه و کنار خانه امام ( ع ) مي گذرد ، وی را آگاه کنند . هارون از محبوبيت بسيار و معنويت نافذ امام ( ع ) سخت بيمناک بود . چنانکه نوشته اند که هارون ، درباره امام موسی بن جعفر ( ع ) مي گفت : " مي ترسم فتنه ای بر پا کند که خونها ريخته شود " و پيداست که اين " قيامهای مقدس " را که سادات علوی و شيعيان خاص رهبری مي کردند و گاه خود در متن آن قيامها و اقدامهای شجاعانه بودند از نظر دستگاه حاکم غرق در عيش و تنعم بناحق " فتنه " ناميده مي شد . از سوی ديگر اين بيان هارون نشانگر آن است که امام ( ع ) لحظه ای از رفع ظلم و واژگون کردن دستگاه جباران غافل نبوده است . وقتی مهدی عباسی به امام ( ع ) مي گويد : " آيا مرا از خروج خويش در ايمنی قرار مي دهی " نشانگر هراسی است که دستگاه ستمگر عباسی از امام ( ع ) و ياران و شيعيانش داشته است . به راستی نفوذ معنوی امام موسی ( ع ) در دستگاه حاکم به حدی بود که کسانی مانند علی بن يقطين صدراعظم ( وزير ) دولت عباسی ، از دوستداران حضرت موسی بن جعفر ( ع ) بودند و به دستورات حضرت عمل مي کردند . سخن چينان دستگاه از علی بن يقطين در نزد هارون سخنها گفته و بدگوئيها کرده بودند ، ولی امام ( ع ) به وی دستور فرمود با روش ماهرانه و تاکتيک خاص اغفالگرانه ( تقيه ) که در مواردی ، برای رد گمی حيله های دشمن ضروری و شکلی از مبارزه پنهانی است ، در دستگاه هارون بماند و به کمک شيعيان و هواخواهان آل علی ( ع ) و ترويج مذهب و پيشرفت کار اصحاب حق ، همچنان پای فشارد - بي آنکه دشمن خونخوار را از اين امر آگاهی حاصل شود سرانجام بدگوئي هائی که اطرافيان از امام کاظم ( ع ) کردند در وجود هارون کارگر افتاد و در سفری که در سال 179ه . به حج رفت ، بيش از پيش به عظمت معنوی امام ( ع ) و احترام خاصی که مردم برای امام موسی الکاظم ( ع ) قائل بودند پی برد . هارون سخت از اين جهت ، نگران شد . وقتی به مدينه آمد و قبر منور پيامبر اکرم ( ص ) را زيارت کرد ، تصميم بر جلب و دستگيری امام ( ع ) يعنی فرزند پيامبر گرفت . هارون صاحب قصرهای افسانه ای در سواحل دجله ، و دارنده امپراطوری پهناور اسلامی که به ابر خطاب مي کرد : " ببار که هر کجا بباری در کشور من باريده ای و به آفتاب مي گفت بتاب که هر کجا بتابی کشور اسلامی و قلمرو من است ! " آن چنان از امام ( ع ) هراس داشت که وقتی قرار شد آن حضرت را از مدينه به بصره آورند ، دستور داد چند کجاوه با کجاوه امام ( ع ) بستند و بعضی را نابهنگام و از راههای ديگر ببرند ، تا مردم ندانند که امام ( ع ) را به کجا و با کدام کسان بردند ، تا يأس بر مردمان چيره شود و به نبودن رهبر حقيقی خويش خو گيرند و سر به شورش و بلوا برندارند و از تبعيدگاه امام ( ع ) بي خبر بمانند . و اين همه بازگو کننده بيم و هراس دستگاه بود ، از امام ( ع ) و از يارانی که - گمان مي کرد - هميشه امام (ع ) آماده خدمت دارد مي ترسيد ، اين ياران با وفا - در چنين هنگامی - شمشيرها برافرازند و امام خود را به مدينه بازگردانند . اين بود که با خارج کردن دو کجاوه از دو دروازه شهر ، اين امکان را از طرفداران آن حضرت گرفت و کار تبعيد امام ( ع ) را فريبکارانه و با احتياطانجام داد . باری ، هارون ، امام موسی کاظم ( ع ) را - با چنين احتياطها و مراقبتهايی از مدينه تبعيد کرد . هارون ، ابتدا دستور داد امام هفتم ( ع ) را با غل و زنجير به بصره ببرند و به عيسی بن جعفر بن منصور که حاکم بصره بود ، نوشت ، يک سال حضرت امام کاظم ( ع ) را زندانی کند ، پس از يک سال والی بصره را به قتل امام ( ع ) مأمور کرد . عيسی از انجام دادن اين قتل عذر خواست . هارون امام را به بغداد منتقل کرد و به فضل بن ربيع سپرد . مدتی حضرت کاظم ( ع ) در زندان فضل بود . در اين مدت و در اين زندان امام ( ع ) پيوسته به عبادت و راز و نياز با خداوند متعال مشغول بود . هارون ، فضل را مأمور قتل امام ( ع ) کرد ولی فضل هم از اين کار کناره جست . باری ، چندين سال امام ( ع ) از اين زندان به آن زندان انتقال مي يافت . در زندانهای تاريک و سياهچالهای دهشتناک ، امام بزرگوار ما با محبوب و معشوق حقيقی خود ( الله ) راز و نياز مي کرد و خداوند متعال را بر اين توفيق عبادت که نصيب وی شده است سپاسگزاری مي نمود . عاقبت آن امام بزرگوار در سال 183هجری در سن 55سالگی به دست مردی ستمکار به نام " سندی بن شاهک " و به دستور هارون مسموم و شهيد شد . شگفت آنکه ، هارون با توجه به شخصيت والای موسی بن جعفر ) ع ) پس از درگذشت و شهادت امام نيز اصرار داشت تا مردم اين خلاف حقيقت را بپذيرند که حضرت موسی بن جعفر ( ع ) مسموم نشده بلکه به مرگ طبيعی از دنيا رفته است ، اما حقيقت هرگز پنهان نمي ماند . بدن مطهر آن امام بزرگوار را در مقابر قريش - در نزديکی بغداد - به خاک سپردند . از آن زمان آن آرامگاه عظمت و جلال پيدا کرد ، و مورد توجه خاص واقع گرديد ، و شهر " کاظمين " از آن روز بنا شد و روی به آبادی گذاشت . صفات و سجايای حضرت موسی بن جعفر ( ع(موسی بن جعفر ( ع ) به جرم حقگويی و به جرم ايمان و تقوا و علاقه مردم زندانی شد . حضرت موسی بن جعفر را به جرم فضيلت و اينکه از هارون الرشيد در همه صفات و سجايا و فضائل معنوی برتر بود به زندان انداختند . شيخ مفيد درباره آن حضرت مي گويد : " او عابدترين و فقيه ترين و بخشنده ترين و بزرگ منش ترين مردم زمان خود بود ، زياد تضرع و ابتهال به درگاه خداوند متعال داشت . اين جمله را زياد تکرار مي کرد : " اللهم انی أسألک الراحة عند الموت و العفو عند الحساب " ( خداوندا در آن زمان که مرگ به سراغم آيد راحت و در آن هنگام که در برابر حساب اعمال حاضرم کنی عفو را به من ارزانی دار ) . امام موسی بن جعفر ( ع ) بسيار به سراغ فقرا مي رفت . شبها در ظرفی پول و آرد و خرما مي ريخت و به وسايلی به فقرای مدينه مي رساند ، در حالی که آنها نمي دانستند از ناحيه چه کسی است . هيچکس مثل او حافظ قرآن نبود ، با آواز خوشی قرآن مي خواند ، قرآن خواندنش حزن و اندوه مطبوعی به دل مي داد ، شنوندگان از شنيدن قرآنش مي گريستند ، مردم مدينه به او لقب " زين المجتهدين " داده بودند . مردم مدينه روزی که از رفتن امام خود به عراق آگاه شدند ، شور و ولوله و غوغايی عجيب کردند . آن روزها فقرای مدينه دانستند چه کسی شبها و روزها برای دلجويی به خانه آنها مي آمده است . موجبات شهادت امام موسى بن جعفر (ع ( بحث ما در موجبات شهادت امام موسى بن جعفر عليهماالسلام است . چرا موسى بن جعفر را شهيد كردند ؟ اولا اينكه موسى بن جعفر شهيد شده استاز مسلمات تاريخ است و هيچكس انكار نمى كند . بنابر معتبرترين و مشهورترين روايات , موسى بن جعفر ( ع ) چهار سال در كنج سياهچالهاى زندان بسر برد و در زندان هم از دنيا رفت , و در زندان , مكرر به امام پيشنهاد شد كه يك معذرتخواهى و يك اعتراف زبانى از او بگيرند , و امام حاضر نشد . اين متن تاريخ است . امام در زندان بصره امام در يك زندان بسر نبرد , در زندانهاى متعدد بسر برد . او را از اين زندان به آن زندان منتقل مى كردند , و راز مطلب اين بود كه در هر زندانى كه امام را مى بردند , بعد از اندك مدتى زندانبان مريد مى شد . اول امام را به زندان بصره بردند . عيسى بن جعفر بن ابى جعفر منصور , يعنى نوه منصور دوانيقى والى بصره بود . امام را تحويل او دادند كه يك مرد عياش كياف و شرابخوار و اهل رقص و آواز بود . به قول يكى از كسان او : اين مرد عابد و خداشناس را در جايى آوردند كه چيزها به گوش او رسيد كه در عمرش نشنيده بود . در هفتم ماه ذى الحجه سال 178 امام را به زندان بصره بردند , و چون عيد قربان در پيش بود و ايام به اصطلاح جشن و شادمانى بود , امام را در يك وضع بدى ( از نظر روحى ) بردند . مدتى امام در زندان او بود . كم كم خود اين عيسى بن جعفر علاقه مند و مريد شد . او هم قبلا خيا ل مى كرد كه شايد واقعا موسى بن جعفر همانطور كه دستگاه خلافت تبليغ مى كند مردى است ياغى كه فقط هنرش اين است كه مدعى خلافت است , يعنى عشق رياست به سرش زده است . ديد نه , او مرد معنويت است و اگر مسئله خلافت براى او مطرح است از جنبه معنويت مطلب مطرح است نه اينكه يك مرد دنيا طلب باشد . بعدها وضع عوض شد . دستور داد يك اطاق بسيار خوبى را در اختيار امام قرار دادند و رسما از امام پذيرايى مى كرد . هارون محرمانه پيغام داد كه كلكاين زندانى را بكن . جواب داد من چنين كارى نمى كنم . اواخر , خودش به خليفه نوشت كه دستور بده اين را از من تحويل بگيرند والا خودم او را آزاد مى كنم , من نمى توانم چنين مردى را به عنوان يكزندانى نزد خود نگاه دارم . چون پسر عموى خليفه و نوه منصور بود , حرفش البته خريدار داشت . امام در زندانهاى مختلف امام را به بغداد آوردند و تحويل فضل بن ربيع دادند . فضل بن ربيع , پسر ( ربيع( حاجب معروف است ( 1 (. هارون امام را به او سپرد . او هم بعد از مدتى به امام علاقمند شد , وضع امام را تغيير داد و يكوضع بهترى براى امام قرار داد . جاسوسها به هارون خبر دادند كه موسى بن جعفر در زندان فضل بن ربيع به خوشى زندگى مى كند , در واقع زندانى نيست و باز مهمان است . هارون امام را از او گرفت و تحويل فضل بن يحياى برمكى داد . فضل بن يحيى هم بعد از مدتى با امام همين طور رفتار كرد كه هارون خيلى خشم گرفت و جاسوس فرستاد . رفتند و تحقيق كردند , ديدند قضيه از همين قرار است , و بالاخره امام را گرفت و فضل بن يحيى مغضوب واقع شد . بعد پدرش يحيى برمكى , اين وزير ايرانى عليه ما عليه براى اينكه مبادا بچه هايش از چشم هارون بيفتند كه دستور هارون را اجرا نكردند , در يك مجلسى سر زده از پشت سر هارون رفت سرش را به گوش هارون گذاشت و گفت : اگر پسر تقصير كرده است , من خودم حاضرم هر امرى شما داريد اطاعت كنم , پسرم توبه كرده است , پسرم چنين , پسرم چنان . بعد آمد به بغداد و امام را از پسرش تحويل گرفت و تحويل زندانبان ديگرى به نام سندى بن شاهك داد كه مى گويند اساسا مسلمان نبوده , و در زندان او خيلى بر امام سخت گذشت , يعنى ديگر امام در زندان او هيچ روى آسايش نديد . در خواست هارون از امام در آخرين روزهايى كه امام زندانى بود و تقريبا يكهفته بيشتر به شهادت امام باقى نمانده بود , هارون همين يحيى بر مكى را نزد امام فرستاد و با يك زبان بسيار نرم و ملايمى به او گفت از طرف من به پسر عمويم سلام برسانيد و به او بگوئيد بر ما ثابت شده كه شما گناهى و تقصيرى نداشته ايد ولى متأسفانه من قسم خورده ام و قسم را نمى توانم بشكنم . من قسم خورده ام كه تا تو اعتراف به گناه نكنى و از من تقاضاى عفو ننمايى , تو را آزاد نكنم . هيچ كس هم لازم نيست بفهمد . همينقدر در حضور همين يحيى اعتراف كن , حضور خودم هم لازم نيست , حضور اشخاص ديگر هم لازم نيست, من همينقدر مى خواهم قسمم را نشكسته باشم , در حضور يحيى همينقدر تو اعتراف كن و بگو معذرت مى خواهم , من تقصير كرده ام , خليفه مرا ببخشد , من تو را آزاد مى كنم , و بعد بيا پيش خودم چنين و چنان . حال روح مقاوم را ببينيد . چرا اينها ( شفعاء دار الفناء ( هستند ؟ چرا اينها شهيد مى شدند ؟ در راه ايمان و عقيده شان شهيد مى شدند , مى خواستند نشان بدهند كه ايمان ما به ما اجازه همگامى با ظالم را نمى دهد . جوابى كه به يحيى داد اين بود كه فرمود : ( به هارون بگو از عمر من ديگر چيزى باقى نمانده است , همين( كه بعد از يك هفته آقا را مسموم كردند . علت دستگيرى امام حال چرا هارون دستور داد امام را بگيرند ؟ براى اينكه به موقعيت اجتماعى امام حسادت مى ورزيد و احساس خطر مى كرد , با اينكه امام هيچ در مقام قيام نبود , واقعا كوچكترين اقدامى نكرده بود براى اينكه انقلابى بپا كند ( انقلاب ظاهرى ) اما آنها تشخيص مى دادند كه اينها انقلاب معنوى و انقلاب عقيدتى بپا كرده اند . وقتى كه تصميم مى گيرد كه ولايتعهد را براى پسرش امين تثبيت كند , و بعد از او براى پسر ديگرش مأمون , و بعد از او براى پسر ديگرش مؤتمن , و بعد علما و برجستگان شهرها را دعوتمى كند كه همه امسال بيايند مكه كه خليفه مى خواهد بيايد مكه و آنجا يككنگره عظيم تشكيل بدهد و از همه بيعت بگيرد , فكر مى كند مانع اين كار كيست؟ آنكسى كه اگر باشد وچشمها به او بيفتد اين فكر براى افراد پيدا مى شود كه آن كه لياقت براى خلافتدارد اوست , كيست ؟ موسى بن جعفر . وقتى كه مىآيد مدينه , دستور مى دهد امام را بگيرند . همين يحيى بر مكى به يك نفر گفت : من گمان مى كنم خليفه در ظرفامروز و فردا دستور بدهد موسى بن جعفر را توقيف كنند . گفتند چطور ؟ گفت من همراهش بودم كه رفتيم به زيارت حضرت رسول در مسجد النبى ( 2 (. وقتى كه خواست به پيغمبر سلام بدهد , ديدم اينجور مى گويد : السلام عليك يا ابن العم ( يا : يا رسول الله ) بعد گفت : ( من از شما معذرت مى خواهم كه مجبورم فرزند شما موسى بن جعفر را توقيف كنم . ( مثل اينكه به پيغمبر هم مى تواند دروغ بگويد ) ديگر مصالح اينجور ايجاب ميكند , اگر اين كار را نكنم در مملكتفتنه بپا مى شود , براى اينكه فتنه بپا نشود , و به خاطر مصالح عالى مملكت, مجبورم چنين كارى را بكنم , يا رسول الله ! من از شما معذرت مى خواهم( . يحيى به رفيقش گفت : خيال مى كنم در ظرف امروز و فردا دستور توقيف امام را بدهد . هارون دستور داد جلادهايش رفتند سراغ امام . اتفاقا امام در خانه نبود . كجا بود ؟ مسجد پيغمبر . وقتى وارد شدند كه امام نماز مى خواند . مهلت ندادند كه موسى بن جعفر نمازش را تمام كند , در همان حال نماز , آقا را كشان كشان از مسجد پيغمبر بيرون بردند كه حضرتنگاهى كرد به قبر رسول اكرم و عرض كرد : السلام عليك يا رسول الله , السلام عليك يا جداه ببين امت تو با فرزندان تو چه مى كنند ؟ ! چرا هارون اين كار را مى كند ؟ چون مى خواهد براى ولايتعهد فرزندانش بيعت بگيرد . موسى بن جعفر كه قيامى نكرده است . قيام نكرده است , اما اصلا وضع او وضع ديگرى است , وضع او حكايت مى كند كه هارون و فرزندانش غاصب خلافتند . سخن مأمون مأمون طورى عمل كرده است كه بسيارى از مورخين او را شيعه مى دانند , مى گويند او شيعه بوده است , و بنابر عقيده من - كه هيچ مانعى ندارد كه انسان به يك چيزى اعتقاد داشته باشد و بر ضد اعتقادش عمل كند - او شيعه بوده است و از علماى شيعه بوده است . اين مرد مباحثاتى با علماى اهل تسنن كرده است كه در متن تاريخ ضبط است . من نديده ام هيچ عالم شيعى اينجور منطقى مباحثه كرده باشد . چند سال پيش يكقاضى سنى تركيه اى كتابى نوشته بود كه به فارسى هم ترجمه شد به نام ( تشريح و محاكمه درباره آل محمد(. در آن كتاب, مباحثه مأمون با علماى اهل تسنن درباره خلافت بلافصل حضرت امير نقل شده است . به قدرى اين مباحثه جالب و عالمانه است كه انسان كمتر مى بيند كه عالمى از علماى شيعه اينجور عالمانه مباحثه كرده باشد . نوشته اند يك وقتى خود مأمون گفت : اگر گفتيد چه كسى تشيع را به من آموخت ؟ گفتند كى ؟ گفت : پدرم هارون . من درس تشيع را از پدرم هارون آموختم , گفتند پدرت هارون كه از همه با شيعه و ائمه شيعه دشمن تر بود . گفت : در عين حال قضيه از همين قرار است در يكى ازسفرهايى كه پدرم به حج رفت , ماهمراهش بوديم , من بچه بودم , همه به ديدنش مىآمدند , مخصوصا مشايخ , معاريف و كبار , و مجبور بودند به ديدنش بيايند . دستور داده بود هر كسى كه مىآ يد , اول خودش را معرفى كند , يعنى اسم خودش و پدرش و اجدادش را تا جد اعلايش بگويد تا خليفه بشناسد كه او از قريش است يا از غير قريش , و اگر از انصار است خزرجى است يا اوسى . هر كس كه مىآمد . اول دربان مىآمد نزد هارون و مى گفت: فلان كس با اين اسم و اين اسم پدر و غيره آمده است . روزى دربان آمد گفت آن كسى كه به ديدن خليفه آمده است مى گويد : بگو موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب . تا اين را گفت , پدرم از جا بلند شد , گفت : بگو بفرماييد , و بعد گفت : همانطور سواره بيايند و پياده نشوند , و به ما دستور داد كه استقبال كنيد . ما رفتيم . مردى را ديديم كه آثار عبادت و تقوا در وجناتش كاملا هويدا بود . نشان مى داد كه از آن عباد و نساك درجه اول است . سواره بود كه مىآمد , پدرم از دور فرياد كرد : شما را به كى قسم مى دهم كه همينطور سواره نزديك بياييد , و او چون پدرم خيلى اصرار كرد يك مقدار روى فرشها سواره آمد . به امر هارون دويديم ركابش را گرفتيم و او را پياده كرديم . وى را بالا دست خودش نشاند , مؤدب , و بعد سؤال و جوابهايى كرد : عائله تان چقدر است ؟ معلوم شد عائله اش خيلى زياد است . وضع زندگيتان چطور است ؟ وضع زندگيم چنين است . عوائدتان چيست ؟ عوائد من اين است , و بعد هم رفت . وقتى خواست برود پدرم به ما گفت : بدرقه كنيد , در ركابش برويد , و ما به امر هارون تا در خانه اش در بدرقه اش رفتيم , كه او آرام به من گفتتو خليفه خواهى شد و من يك توصيه بيشتر به تو نمى كنم و آن اينكه با اولاد من بدرفتارى نكن . ما نمى دانستيم اين كيست , برگشتيم , من از همه فرزندان جرى تر بودم , وقتى خلو ت شد به پدرم گفتم اين كى بود كه تو اينقدر او را احترام كردى ؟ يك خنده اى كرد و گفت : راستش را اگر بخواهى اين مسندى كه ما بر آن نشسته ايم مال اينهاست . گفتم آيا به اين حرفاعتقاد دارى ؟ گفت : اعتقاد دارم , گفتم : پس چرا واگذار نمى كنى ؟ گفت : مگر نمى دانى الملك عقيم ؟ تو كه فرزند من هستى , اگر بدانم در دلتخطور مى كند كه مدعى من بشوى , آنچه را كه چشمهايت در آن قرار دارد از روى تنت بر مى دارم . قضيه گذشت . هارون صله مى داد , پولهاى گزاف مى فرستاد به خانه اين و آن , از پنج هزار دينار زر سرخ , چهار هزار دينار زر سرخ و غيره . ما گفتيم لابد پولى كه براى اين مرد كه اينقدر برايش احترام قائل است مى فرستد خيلى زياد خواهد بود . كمترين پول را براى او فرستاد : دويست دينار . باز من رفتم سؤال كردم , گفت : مگر نمى دانى اينها رقيب ما هستند . سياست ايجابمى كند كه اينها هميشه تنگدست باشند و پول نداشته باشند زيرا اگر زمانى امكانات اقتصاديشان زياد شود , يك وقت ممكن است كه صد هزار شمشير عليه پدر تو قيام كند نفوذ معنوى امام از اينجا شما بفهميد كه نفوذ معنوى ائمه شيعه چقدر بوده است . آنها نه شمشير داشتند و نه تبليغات, ولى دلها را داشتند . در ميان نزديكترين افراد دستگاه هارون , شيعيان وجود داشتند . حق و حقيقتخودش يك جاذبه اى دارد كه نمى شود از آن غافل شد . امشب در روزنامه ها خوانديد كه ملك حسين گفت من فهميدم كه حتى راننده ام با چريكها است , آشپزم هم از آنهاست على بن يقطين وزير هارون است , شخص دوم مملكت است , ولى شيعه است , اما در حال استتار , و خدمت مى كند به هدفهاى موسى بن جعفر ولى ظاهرش با هارون است . دو سه بار هم گزارشهايى دادند , ولى موسى بن جعفر با آن روشن بينى هاى خاص امامت زودتر درك كرد و دستورهايى به او داد كه وى اجرا كرد و مصون ماند . در ميان افرادى كه در دستگاه هارون بودند , اشخاصى بودند كه آنچنان مجذوب و شيفته امام بودند كه حد نداشتولى هيچگاه جرأت نمى كردند با امام تماس بگيرند . يكى از ايرانيهايى كه شيعه و اهل اهواز بوده است مى گويد كه من مشمول ماليتهاى خيلى سنگين شدم كه براى من نوشته بودند و اگر مى خواستم اين مالياتهايى را كه اينها براى من ساخته بودند بپردازم از زندگى ساقط مى شدم . اتفاقا والى اهواز معزول شد و والى ديگرى آمد و من هم خيلى نگران كه اگر او بر طبق آن دفاتر مالياتى از من ماليات مطالبه كند , از زندگى سقوط مى كنم . ولى بعضى دوستان به من گفتند : اين باطنا شيعه است , تو هم كه شيعه هستى . اما من جرأت نكردم بروم نزد او و بگويم من شيعه هستم , چون باور نكردم . گفتم بهتر اين است كه بروم مدينه نزد خود موسى بن جعفر ( آن وقت هنوز آقا در زندان نبودند ) اگر خود ايشان تصديق كردند او شيعه است از ايشان توصيه اى بگيرم . رفتم خدمت امام . امام نامه اى نوشتكه سه چهار جمله بيشتر نبود , سه چهار جمله آمرانه , اما از نوع آمرانه هايى كه امامى به تابع خود مى نويسد , راجع به اينكه ( قضاء حاجت مؤمن و رفع گرفتارى از مؤمن در نزد خدا چنين است و السلام( . نامه را با خودم مخفيانه آوردم اهواز فهميدم كه اين نامه را بايد خيلى محرمانه به او بدهم . يك شب رفتم در خانه اش , دربان آمد , گفتم به او بگو كه شخصى از طرف موسى بن جعفر آمده است و نامه اى براى تو دارد . ديدم خودش آمد وسلام و عليك كرد و گفت: چه مى گوييد ؟ گفتم من از طرف امام موسى بن جعفر آمده ام و نامه اى دارم . نامه را از من گرفت , شناخت , نامه را بوسيد , بعد صورت مرا بوسيد , چشمهاى مرا بوسيد , مرا فورا بر در منزل , مثل يك بچه در جلوى من نشست , گفت تو خدمت امام بودى ؟ ! گفتم : بله . تو با همين چشمهايت جمال امام را زيارت كردى ؟ ! گفتم بله . گرفتاريتچيست ؟ گفتم يكچنين ماليات سنگينى براى من بسته اند كه اگر بپردازم از زندگى ساقط مى شوم . دستور داد همان شبانه دفاتر را آوردند و اصلاح كردند , و چون آقا نوشته بود ( هر كس كه يكمؤمنى را مسرور كند , چنين و چنان( گفتاجازه مى دهيد من خدمت ديگرى هم به شما بكنم ؟ گفتم بله . گفت من مى خواهم هر چه دارائى دارم , امشب با تو نصفكنم , آنچه پول نقد دارم با تو نصف مى كنم , آنچه هم كه جنس است قيمت مى كنم , نصفش را از من بپذير . گفت با اين وضع آمدم بيرون و بعد در يكسفرى وقتى رفتم جريان را به امام عرض كردم , امام تبسمى كرد و خوشحال شد . هارون از چه مى ترسيد ؟ از جاذبه حقيقت مى ترسيد ( كونوا دعاة للناس بغير السنتكم ( ( 3 ) تبليغ كه همه اش زبان نيست , تبليغ زبان اثرش بسيار كم است , تبليغ , تبليغ عمل است . آنكسى كه با موسى بن جعفر يا با آباء كرامش و يا با اولاد طاهرينش روبرو مى شد و مدتى با آنها بود , اصلا حقيقت را در وجود آنها مى ديد , و مى ديد كه واقعا خدا را مى شناسند , واقعا از خدا مى ترسند , واقعا عاشق خدا هستند , و واقعا هر چه كه مى كنند براى خدا و حقيقت است . صفوان جمال وهارون صفوان مردى بود كه - به اصطلاح امروزيك بنگاه كرايه وسائل حمل و نقل داشت كه آن زمان بيشتر شتر بود , و به قدرى متشخص و وسائلش زياد بود كه گاهى دستگاه خلافت , او را براى حمل و نقل بارها مى خواست . روزى هارون براى يك سفرى كه مى خواست به مكه برود , لوازم حمل و نقل او را خواست . قرار دادى با او بست براى كرايه لوازم . ولى صفوان , شيعه و از اصحاب امام كاظم است . روزى آمد خدمت امام و اظهار كرد - يا قبلا به امام عرض كرده بودند - كه من چنين كارى كرده ام . حضرت فرمود : چرا شترهايت را به اين مرد ظالم ستمگر كرايه دادى ؟ گفت : من كه به او كرايه دادم , براى سفر معصيت نبود . چون سفر , سفر حج و سفر طاعت بود كرايه دادم والا كرايه نمى دادم . فرمود : پولهايت را گرفته اى يا نه ؟ - يا لااقل - پس كرايه هايت مانده يا نه ؟ بله , مانده . فرمود : به دل خودتيك مراجعه اى بكن , الان كه شترهايت را به او كرايه داده اى , آيا ته دلت علاقمند است كه لااقل هارون اينقدر در دنيا زنده بماند كه برگردد و پس كرايه تو را بدهد ؟ گفت : بله . فرمود : تو همين مقدار راضى به بقاء ظالم هستى و همين , گناه است . صفوان بيرون آمد . او سوابق زيادى با هارون داشت . يك وقتخبردار شدند كه صفوان تمام اين كاروان را يكجا فروخته است . اصلا دست از اين كارش برداشت . بعد كه فروخت رفتنزد طرف قرار داد و گفت : ما اين قرار داد را فسخ مى كنيم چون من ديگر بعد از اين نمى خواهم اين كار را بكنم , و خواست يك عذرهايى بياورد . خبر به هارون دادند , گفت : حاضرش كنيد . او را حاضر كردند . گفت : قضيه از چه قرار است ؟ گفت من پير شده ام , ديگر اين كار از من ساخته نيست, فكر كردم اگر كار هم مى خوا هم بكنم , كار ديگرى باشد . هارون خبردار شد . گفت : راستش را بگو , چرا فروختى ؟ گفت : راستش همين است . گفت : نه , من مى دانم قضيه چيست . موسى بن جعفر خبردار شده كه تو شترها را به من كرايه داده اى , و به تو گفته اين كار , خلاف شرع است . انكار هم نكن , به خدا قسم اگر نبود آن سوابق زيادى كه ما از ساليان دراز با خاندان تو داريم دستور مى دادم همين جا اعدامت كنند . هارون كسى را فرستاد در زندان و خواست از اين راه از امام اعتراف بگيرد , باز از همين حرفها كه ما به شما علاقه منديم , ما به شما ارادت داريم , مصالح ايجاب مى كند كه شما اينجا باشيد و به مدينه نرويد والا ما هم قصدمان اين نيست كه شما زندانى باشيد , ما دستور داديم كه شما را در يك محل امنى در نزديكخودم نگهدارى كنند , و من آشپز مخصوص فرستادم چون ممكن است كه شما به غذاهاى ما عادت نداشته باشيد , هر غذايى كه مايليد , دستور بدهيد برايتان تهيه كنند . مأمورش كيست ؟ همين فضل بن ربيع كه زمانى امام در زندانش بوده و از افسران عاليرتبه هارون است . فضل در حالى كه لباس رسمى پوشيده ومسلح بود و شمشيرش را حمايل كرده بود رفت زندان خدمت امام . امام نماز مى خواند . متوجه شد كه فضل بن ربيع آمده . ( حال ببينيد قدرت روحى چيست ) فضل ايستاده و منتظر است كه امام نماز را سلام بدهد و پيغام خليفه را ابلاغ كند . امام تا نماز را سلام داد و گفت : السلام عليكم و رحمة الله و بركاته , مهلت نداد , گفت : الله اكبر و ايستاد به نماز . باز فضل ايستاد . بار ديگر نماز امام تمام شد . باز تا گفت : السلام عليكم , مهلت نداد و گفت : الله اكبر . چند بار اين عمل تكرار شد . فضل ديد نه , تعمد است . اول خيال مى كرد كه لابد امام يك نمازهايى دارد كه بايد چهار ركعت يا شش ركعت و يا هشت ركعت پشتسر هم باشد , بعد فهميد نه , حساب اين نيست كه نمازها بايد پشت سر هم باشد , حساب اين است كه امام نمى خواهد به او اعتنا كند , نمى خواهد او را بپذيرد , به اين شكل مى خواهد نپذيرد . ديد بالاخره مأموريتش را بايد انجام بدهد , اگر خيلى هم بماند , هارون سؤظن پيدا مى كند كه نكند رفته در زندان يك قول و قرارى با موسى بن جعفر بگذارد . اين دفعه آقا هنوز السلام عليكم را تمام نكرده بود , شروع كرد به حرف زدن . آقا هنوز مى خواست بگويد السلام عليكم , او حرفش را شروع كرد . شايد اول هم سلام كرد . هر چه هارون گفته بود گفت . هارون به او گفته بود مبادا آنجا كه مى روى , بگويى اميرالمؤمنين چنين گفته است , به عنوان اميرالمؤمنين نگو , بگو پسر عمويت هارون اينجور گفت. او هم با كمال تواضع و ادب گفت : هارون پسر عموى شما سلام رسانده و گفته است كه بر ما ثابت است كه شما تقصيرى و گناهى نداريد , ولى مصالح ايجاب مى كند كه شما در همين جا باشيد و فعلا به مدينه برنگرديد تا موقعش برسد , و من مخصوصا دستور دادم كه آشپز مخصوص بيايد , هر غذائى كه شما ميخواهيد و دستور مى دهيد , همان را برايتان تهيه كند . نوشته اند امام در پاسخ اين جمله را فرمود : لا حاضر لى مال فينفعنى و ما خلقت سؤولا , الله اكبر (4 ) مال خودم اينجا نيست كه اگر بخواهم خرج كنم از مال حلال خودم خرج كنم , آشپز بيايد و به او دستور بدهم , من هم آدمى نيستم كه بگويم : جيره بنده چقدر است , جيره اين ماه مرا بدهيد , من هم مرد سؤال نيستم . اين ( ما خلقت سؤولا ( همان و ( الله اكبر ( همان . اين بود كه خلفا مى ديدند اينها را از هيچ راهى و به هيچ وجهى نمى توانند وادار به تمكين بكنند , تابع و تسليم بكنند , والا خود خلفا مى فهميدند كه شهيد كردن ائمه چقدر برايشان گران تمام مى شود , ولى از نظر آن سياست جابرانه خودشان كه از آن ديگر دستبر نمى داشتند , باز آسانترين راه را همين راه مى ديدند . چگونگى شهادت امام كاظم( ع )عرض كردم آخرين زندان , زندان سندى بن شاهك بود . يك وقت خواندم كه او اساسا مسلمان نبوده و يك مرد غير مسلمان بوده است . از آن كسانى بود كه هر چه به او دستور مى دادند , دستور را به شدت اجرا مى كرد . امام را در يكسياهچال قرار دادند . بعد هم كوششها كردند براى اينكه تبليغ بكنند كه امام به اجل خود از دنيا رفته است . نوشته اند كه همين يحيى برمكى براى اينكه پسرش فضل را تبرئه كرده باشد , به هارون قول داد كه آن وظيفه اى را كه ديگران انجام نداده اند , من خودم انجام مى دهم . سندى را ديد و گفت اين كار ( به شهادت رساندن امام ) را تو انجام بده , و او هم قبول كرد . يحيى زهر خطرناكى را فراهم كرد و در اختيار سندى گذاشت . آن را به يكشكل خاصى در خرمايى تعبيه كردند و خرما را به امام خوراندند و بعد هم فورا شهود حاضر كردند , علماى شهر و قضاوت را دعوت كردند ( نوشته اند عدول المؤمنين را دعوت كردند , يعنى مردمان موجه , مقدس , آنها كه مورد اعتماد مردم هستند ) حضرت را هم در جلسه حاضر كردند و هارون گفت: ايها الناس ببينيد اين شيعه ها چه شايعاتى در اطراف موسى بن جعفر رواج ميدهند , مى گويند : موسى بن جعفر در زندان ناراحت است , موسى بن جعفر چنين و چنان است . ببينيد او كاملا سالم است . تا حرفش تمام شد حضرتفرمود : ( دروغ مى گويد , همين الان من مسمومم و از عمر من دو سه روزى بيشتر باقى نمانده است(. اينجا تيرشان به سنگ خورد . اين بود كه بعد از شهادت امام , جنازه امام را آوردند در كنار جسر بغداد گذاشتند , و هى مردم را مىآوردند كه ببينيد ! آقا سالم است , عضوى از ايشان شكسته نيست , سرشان هم كه بريده نيست, گلويشان هم كه سياه نيست , پس ما امام را نكشتيم , به اجل خودش از دنيا رفته است . سه روز بدن امام را در كنار جسر بغداد نگه داشتند براى اينكه به مردم اينجور افهام كنند كه امام به اجل خود از دنيا رفته است . البته امام , علاقمند زياد داشت , ولى آن گروهى كه مثل اسپند روى آتش بودند , شيعيان بودند . يك جريان واقعا دلسوزى مى نويسند كه چند نفر از شيعيان امام , از ايران آمده بودند , با آن سفرهاى قديم كه با چه سختى ئى مى رفتند . اينها خيلى آرزو داشتند كه حالا كه موفق شده اند بيايند تا بغداد , لااقل بتوانند از اين زندانى هم يك ملاقاتى بكنند . ملاقات زندانى كه نبايد يك جرم محسوب شود , ولى هيچ اجازه ملاقات با زندانى را نمى دادند . اينها با خود گفتند : ما خواهش مى كنيم , شايد بپذيرند . آمدند خواهش كردند , اتفاق پذيرفتند و گفتند : بسيار خوب , همين امروز ما ترتيبش را مى دهيم , همين جا منتظر باشيد . اين بيچاره ها مطمئن كه آقا را زيارت مى كنند , بعد بر مى گردند به شهر خودشان كه ما توفيق پيدا كرديم آقا را ملاقات كنيم , آقا را زيارت كرديم , از خودشان فلان مسئله را پرسيديم و اينجور به ما جواب دادند . همين طور كه در بيرون زندان منتظر بودند كه كى به آنها اجازه ملاقات بدهند , يكوقت ديدند كه چهار نفر حمال بيرون آمدند و يكجنازه هم روى دوششان است . مأمور گفت : امام شما همين است . 1 . خلفاى عباسى دربانى دارند به نام ( ربيع( كه ابتدا حاجب منصور بود , بعد از منظور نيز در دستگاه آنها بود , و بعد پسرش در دستگاه هارون بود . اينها از خصيصين دربار به اصطلاح خلفاى عباسى و فوق العاده مورد اعتماد بودند .2 . اين خاك بر سرها واقعا در عمق دلشان اعتقاد هم داشتند . باور نكنيد كه اين اشخاص اعتقاد نداشتند . اينها اگر بى اعتقاد مى بودند , اينقدر شقى نبودند , كه با اعتقاد بودند و اينقدر شقى بودند . مثل قتله امام حسين كه وقتى امام پرسيد اهل كوفه چطورند ؟ فرزدق و چند نفر ديگر گفتند : قلوبهم معك وسيوفهم عليك دلشان با توست , در دلشان به تو ايمان دارند , در عين حال عليه دل خودشان مى جنگند , عليه اعتقاد و ايمان خودشان قيام كرده اند و شمشيرهاى اينها بر روى تو كشيده است . واى به حال بشر كه مطامع دنيوى , جاه طلبى , او را وادار كند كه عليه اعتقاد خودش بجنگد . اينها اگر واقعا به اسلام اعتقاد نمى داشتند , به پيغمبر اعتقاد نمى داشتند , به موسى بن جعفر اعتقاد نمى داشتند و يك اعتقاد ديگرى مى داشتند , اينقدر مورد ملامت نبودند و اينقدر در نزد خدا شقى و معذب نبودند , كه اعتقاد داشتند و بر خلاف اعتقادشان عمل مى كردند .
برا ی تعجیل در فرج اماتم زمان همگی پنج صلوات مزین به عجل فرجهم